#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_79


ـ باور کن مریض بودم، وگرنه مگه مرض دارم که نیام؟ من عاشق کوه رفتن با اکیپمونم!

ـ مرض که داری! اما این بار رو ندیده می گیرم؛ اما راویـــــــس...

ـ مرض! چته؟ گوشم رو کر کردی.

ـ کل اکیپ عاشق کمالات و جذابیت شوورت شدن! وای اون ملیحه ی زاقارت و ندیدی. اگه بدونی چقدر حرص خورد. باورش نمی شد تو بهتر از دوست پسرش رو تور زده باشی! داشت چشاش از حسودی میفتاد جلوی پاش! سامی و کوروش و شهریارم که مجذوب شخصیتِ آروین شده بودن. کیانام همش می گفت خوش به حال راویس، عجب تیکه ای و جور کرده! من که جای تو داشتم ذوق مرگ می شدم. همه دورش جمع شده بودن. خیلی با بچه ها جور شده بود و کلی خندیدیم و سر به سر هم گذاشتیم. جات خیلی خالی بود؛ اما خدا وکیلی عجب شووری گیرت افتاده راویس! خوش به حالت! هم خوش تیپه، هم جذاب!

حتی لبخند کمرنگی هم رو لبام ننشست. مطمئن بودم که آروین مال من نیست؛ پس چرا الکی مثل مُنگولا، ذوق کنم؟!

پس اون روز، آروین حسابی بهش خوش گذشته. منِ خر رو بگو ،فکر می کردم غریبی کرده و اگه من بودم راحت تر بود! هه، بازم دچار توهم شدم!

داشتم از حرصم، ناخنام رو می جوییدم که صدای مونا منو از افکار پریشونم بیرون کرد:

ـ هفته ی دیگه عروسی کیانا و کوروشه!

ـ به این سرعت؟

_ همچین سریعم نبودا! دو ساله نامزدن! مامان و بابای کیانا دیگه صداشون در اومده بود. حتی بابای کیانام یه دعوای حسابی با کوروش راه انداخت که دختر من که مسخره ی تو نیست، دو ساله به پات نشسته. تا حالاشم کلی خواستگار خوب داشته. یا تو همین چند روز دستش رو می گیری و می بریش خونه ات، یا دیگه اسمش رو نمیاری. کوروشم که دید هوا پَسه، مراسم رو انداخت جلو.

ـ آره خب، تا همین الانشم که بابای کیانا، طلاق دخترش رو از کوروش نگرفت کلی باید خداروشکر کرد. می دونی که خونواده ی کیانا چقدر رو این چیزا حساسن!

ـ آره! به احتمال زیاد جمعه شب عروسیشونه! حالا برات کارت میارن.

ـ شاید نشه بیایم.

romangram.com | @romangram_com