#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_72
بالاخره با گیسو و رادین احوالپرسی کردیم و همه رو مبل نشستیم. گیسو مانتو و شالش رو در آورد. تی شرت سفید و شلوار برمودای تنگ مشکی رنگی پوشیده بود. موهاشم ساده با کش بسته بود! منم یه تونیک خردلی تا زانوم پوشیده بودم. موهامم ساده با کش، خیلی شل بسته بودم.
رادین یهو گفت:
ـ آروین این عکسا چیه رو دیوار؟
نگاهِ آروین به قاب عکسای اون دختره بود. لحن صداش ناراحت و یه کم عصبی بود.
گیسو به عکسا زل زد و با تعجب گفت:
ـ این مریمه؟!
پس همه می شناختنش! خانوم معروف بود! خیلی ناراحت شدم. آروین فارغ از همه جا، یکی از پاهاش رو انداخت رو اون یکی پاش و خونسرد گفت:
ـ آره، مریمه!
این لحنش خیلی حرصم می داد. خیلی دوست داشتم دو تا مشت حواله ی فک خوش فرمش کنم. گیسو ماتش برد، اما من دیگه به این کارا و اخلاقای گند آروین عادت داشتم.
رادین با حرص گفت:
ـ چرا زدیش این جا؟ هـــــوم؟ نمیگی اگه یه زمانی مامان بیاد این جا و اینا رو ببینه چی میشه؟ وضعش از اینی که هس بدتر میشه. تو با کی داری لج می کنی پسر؟ مثلا این کارا رو می کنی تا به اون چیزی که می خوای برسی؟ به نظرت شدنیه؟ مریم اگه واقعا تو رو از ته دلش دوست داره به پات می شینه!
آروین خنده ی هیستریکی کرد و گفت:
ـ چرا چرت میگی رادین؟ تا کِی به پام می شینه؟ اون که علاف من نیست. این طوقِ بدبختی به گردنم آویزون شده و تا جونم و بالا نیاره و از دماغم نیاره بیرون ولم نمی کنه! من خر نیستم رادین. می دونم که شاید قراره تا آخر عمرم این زندگی نکبتی رو تحمل کنم. البته اگه سر بعضیا بخوره به سنگ و دست سر من و زندگیم برداره!
romangram.com | @romangram_com