#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_71
ـ آروین... میشه این تابلوها رو از رو دیوار برداری؟ اونام الان میان زشته اینا رو دیوار باشه.
آروین یه پوزخند مسخره بهم زد و رفت داخل حموم. در رو هم بست! پسره ی عوضی! انگار داشتم گِل لگد می کردم اون وسط! به حرفام هیچ توجهی نکرد. لعنت بهت! این قدر غرق کارام بودم که نفهمیدم آروین کی از حموم اومد. صدای زنگ در به گوشم رسید.
به سمت آیفون رفتم.
ـ کیه؟
ـ ماییم راویس جون.
صدای گیسو بود. لبخندی زدم و گفتم:
ـ بفرمایین تو.
دکمه رو فشار دادم.
داد زدم:
ـ آروین بیا بیرون. اومدن.
آروین از اتاقش اومد بیرون. یه تی شرت سرمه ای تنگ با یه شلوار گرمکن توسی پوشیده بود. محو اندامش بودم. معلوم بود برای ساختنش کلی وقت گذاشته! موهاش یه کم نم دار بود و یه دسته از موهای کوتاهش رو پیشونی بلندش ریخته شده بود. پوزخند مسخره ای گوشه ی لبش بود و زیر لب بهم گفت:
ـ تموم شدم!
ایـــــش، خود شیفته! حالا من یه دو دقیقه نگاش کردما، جنبه نداره که! بهش پوزخندی زدم و نگام رو ازش گرفتم.
romangram.com | @romangram_com