#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_73
با اشاره ی چشم و ابرو به من اشاره کرد. آب دهنم رو به زور قورت دادم. این چرا دست از سر من برنمی داشت؟ کلید کرده بود رو من! گیسو که می خواست حرفای آروین رو ماست مالی کنه با لبخند گفت:
ـ تو چطوری دلت میاد زنِ به این خوشگلی و نازی رو ول کنی و به اون عکسا دل ببندی آروین؟ مریم درسته خوشگله اما به نظر من راویس بیشتر به دل می شینه!
این داشت از من طرفداری می کرد؟ یا داشت زیبایی های مریم رو به رخم می کشید؟ هر چند مطمئن بودم گیسو اهل طعنه زدن نیست!
آروین پوزخندی زد و رو به گیسو گفت:
ـ کاش می دونستم چرا این قدر سنگِ راویس رو به سینه می زنی! یادته وقتی مریم رو برای بار اول دیدی چقدر ازش
خوشت اومد و کلی قربون صدقه اش رفتی؟ راه به راه به هردومون می گفتی که خیلی به هم میایم؟
گیسو سرخ شد و حرفی نزد. اوه چقدر جو بدی بود. هوای هال داشت خفه ام می کرد. با عذرخواهی کوچیکی به سمت آشپزخونه رفتم. دستام می لرزید. مشتی آب به صورتم زدم تا یه کم آروم شم.
گیسو نزدیکم شد با لبخند نگام کرد و گفت:
ـ از حرفاش ناراحت نشو راویس! عادت نکرده به این زندگی. بذار مریم ازدواج کنه، همه چیز تغییر می کنه!
ـ مریم کیه؟
گیسو آهی کشید و گفت:
ـ قرار بود بشه عروس کوچیکه ی خونواده ی مهرزاد! همسرِ آروین! با هم تازه نامزد کرده بودن. حتی حلقه هم بینشون
رد و بدل شده بود.
romangram.com | @romangram_com