#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_7
آروین پسری نبود که با بلاهایی که من به سرش آورده بودم باهام خوب باشه! همین الانشم انتقام و خشم رو تو چشاش به وضوح می دیدم.
هر دو نشستیم. به دستای کم مو و مردونه ی آروین زل زدم. کتش رو در آورده بود. گرمش شده بود. شاید از خشم زیاد، احساس داغی می کرد. آستین پیراهن سفیدش رو بالا زده بود. کلافه بود. ساعت مچی سیکوی بند سرامیکش فوق العاده شیک بود و به دستاش شدید می اومد. حلقه اش، تو انگشت دست چپش برق می زد. مطمئن بودم تا برسیم خونه و از شر نگاه ها راحت شه، پرتش می کنه یه گوشه! همچنان غرق آنالیز تیپ و حرکاتش بودم که گیسو سر رسید. خیلی خوشگل شده بود. پیراهن آبی رنگی که دکلته بود به تن داشت و از پشتم طرف کمرش باز بود و حسابی اندامش رو به رخ می کشید. دختر زیبایی بود. دختری سفید پوست با چشمایی سبز و درشت بود.
ـ چه عروس و دوماد ساکتی! پاشین بابا یه کم قِر بدین. به ارکستر سپردم یه آهنگ خوب بزنه به افتخارتون.
آروین اخم پررنگی کرد و گفت:
ـ لازم نکرده!
گیسو که می دونستم دست بردار نیست، دستم رو کشید و بلندم کرد و گفت:
ـ آروین این قدر خشک بازی درنیار. تو فیلمتونم میفته و بعدها میشه خاطره!
پسر جوانی که مشغول خواندن بود آهنگ رو لحظه ای قطع کرد و گفت:
ـ خب حالا می خوام یه آهنگ بخونم به افتخار عروس خانوم و ماه داماد امشب جشنمون. خواهشا وسط رو خالی کنین.
همه دست زدن. آروین تو عمل انجام شده قرار گرفته بود و با خشم بلند شد. گیسو لبخندی زد و دست منو تو دست آروین گذاشت. هر دو به پیست رقص رفتیم. گیسو دختر شیطون و خیلی زبلی بود. به خاطر این کارش کلی دعاش کردم. داشتم می مردم از بی حوصلگی!
آهنگ پخش شد. آهنگ هنای اندی بود. من عاشق این آهنگ بودم. با این که دامنم اذیتم می کرد و به زور می تونستم جُم بخورم اما خب این قدر وارد بودم که هماهنگ با آهنگ می رقصیدم.
چراغا خاموش شد و چند تا رقص نور، به رنگای سبز و قرمز و آبی رو صورت من و آروین پیدا شد. فضای لایتی بود. تو این لحظه ی عاشقونه فرصتی برام شد که تک تک اجزای صورت آروین رو آنالیز کنم. قد بلندی داشت و من با اون کفشای پاشنه ده سانیتم به زور به شونه هاش می رسیدم. من قدم کوتاه نبود، اون زیادی قد بلند بود! خیلی خوش استایل بود. موهای مشکی ای داشت؛ اما چشماش... عاشق چشاش بودم. عسلی! عجب رنگی! آروین خوشگلی و جذابیت زیادی داشت. لباش قلوه ای و به رنگ صورتی کمرنگ بود. نگاهاش رو دقیق زیر نظر گرفتم. سرد و یخ بود! حقم داشت. با بلایی که من سرش آورده بودم...
مردونه و ناز می رقصید. اجبار رو از تو چشاش می خوندم. همه چی براش زورکی و اجبار بود. ازدواج با من، رقص با من! اوف.
romangram.com | @romangram_com