#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_67


ـ ببند دهنت رو راویس! این جا خونه ی تو نیست که بگی چی باید زده بشه به دیوار. تو این جا اضافه ای! از زندگیم برو بیرون.

طاقت این همه تحقیر رو نداشتم. به سرعت باد، به سمت اتاق خوابم رفتم و در رو قفل کردم و به سمت ویدیوی گوشه ی اتاق رفتم. صدای موزیک رو زیاد کردم تا صدای گریه هام رو نشنوه. بلند بلند زار زدم. لعنت بهت آروین! داری ذره ذره منو میکشی لعنتی! بدنم به شدت می لرزید. چشام از درد می سوخت. با صدای بلند فقط گریه کردم. به بدبختیام که تمومی نداشت!

فصل پنجم





صدای زیاد آهنگ، داشت گوشم رو کر می کرد. ای بابا اگه گذاشتن یه دو دقیقه بکَپَم! چشام رو مالیدم. به ساعت دیواری زل زدم. ساعت چند بود؟

چهار؟! اَه، پس این صداها از کجا میاد؟ به سختی از رو تخت بلند شدم. چشام از گریه ی دیشب بدجور می سوخت. در اتاق رو باز کردم. آروین ضبط و روشن کرده بود و صداش رو تا آخر زیاد کرده بود. پسره ی دیوانه! حالا خوبه تو آپارتمان زندگی نمی کردیم وگرنه صداهای همسایه ها دراومده بود.

داد زدم:

ـ چه خبرته؟ کم کن صداش رو.

در حالی که بلند حرف می زد تا صداش رو بشنوم، گفت:

ـ خونه ی خودمه! عشقم می کِشه صدای ضبط رو ببرم بالا. مشکلی داری؟

آخ که چقدر دلم می خواست، جفت پا برم تو شکمش! پسره ی پررو یه چیزیم بدهکار شدم!

ـ مونا زنگ زد. من دارم میرم!

romangram.com | @romangram_com