#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_64
ـ تو می تونی با کسی زیر یه سقف زندگی کنی که دوسِت نداره و ازت متنفره؟!
چطوری دلش می اومد با این لحن و این قدر رک باهام حرف بزنه؟! چرا این قدر سنگدل بود؟ بغض گلوم رو داشت پاره می کرد.
ـ راویس جوابم رو بده لطفا. تو می تونی یه عم با کسی زندگی کنی که هیچ تماسی باهاش نداشته باشی و نتونی نیازات رو رفع کنی؟
لبام رو محکم به هم فشار دادم تا مانع از ترکیدن بغض لعنتیم بشه! سرم رو پایین انداختم. آروین با یکی از دستاش سرم رو بالا آورد و گفت:
ـ چرا هیچی نمیگی؟ می تونی یا نه؟!
با صدایی لزون و پر از غم گفتم:
« آره می تونم! چه بخوام، چه نخوام، الان اسم تو توی شناسنامه ی منه. باید همدیگر رو تحمل کنیم. حتی اگه به
قول تو، هیچ تماسی بینمون نباشه. من طلاق نمی گیرم آروین! نمی خوام بازم آبروی بابام رو ببرم. این دفعه مطمئنم که سکته می کنه و می میره! من طاقت زجر کشیدن بابام رو ندارم. تا آخر عمرم کنارت می مونم. حتی اگه بخوای به این اخلاقات ادامه بدی؛ اما... می مونم، چون راه دیگه ای برام نمونده.
آروین با این حرفم آتیش گرفت و داد زد:
ـ باشه! باشه راویس! خودت خواستی. زندگی رو برات جهنم می کنم! یادت باشه که من می خواستم یه فرصت
دیگه بهت بدم اما خودت لیاقتش رو نداشتی. زندگیت رو برات می کنم یه جهنم واقعی! همون طوری که تو زندگیم رو برام زهر کردی. ببین و نگاه کن که باهات چی کار می کنم. روانیت می کنم راویس. باید تاوان بدبخت شدن من و خراب شدن آینده ی منو بدی. تاوان همه ی آرزوها و رویاهایی که تو سرم بود و تو باعث خراب شدنشون شدی! فقط بشین و تماشا کن. این بازی ای که تو شروع کردی رو خودم تموم می کنم.
با عصبانیت بازوم رو رها کرد. کیفش رو برداشت و در رو محکم کوبید و رفت.
بغضم ترکید و با صدای بلند زار زدم. اشکام مثل سیل از چشام جاری شد. پی همه چیز و به تنم مالیده بودم. برام مهم نبود که آروین می خواد چه بلایی سرم بیاره، فقط برام آبرو و حال بابام مهم بود. اگه طلاق می گرفتم، بابام رو ذره ذره می کشتم. من این رو نمی خواستم. تو دار دنیا همین بابا برام مونده بود.
romangram.com | @romangram_com