#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_63
ـ بگو دقیق ببینم. کی زنگ زد؟ کِی زنگ زد؟
به خودم مسلط شدم و گفتم:
ـ اون روزی که مونا، ناهار اومد ای نجا، یه دختره زنگ زد این جا.
ـ چرا بهم چیزی نگفتی؟
ـ چی بگم آخه؟ حرف مهمی نزد. ازم پرسید تو زن آروینی؟ منم گفتم آره. بعدشم قطع کرد.
وای، آروین عین هیولا نعره کشید و داد زد:
ـ تو غلط کردی همچین حرفی زدی. خیلی بیجا کردی گفتی زنِ منی! آخه دختره ی بیشعور تو زن منی؟ تو انتخاب منی؟ چرا حقیقت و بهش نگفتی؟ هـــــان؟ چرا نگفتی زورکی اومدی تو زندگیم و گند زدی توش؟ چرا نگفتی باید تن به این ازدواج می دادم وگرنه به هزار تهمت گرفتار می شدم و باید گوشه ی زندون آب خنک می خوردم؟ هــــان؟ چرا نگفتی پایه و اساس این ازدواج، یه مشت دروغ و یه مشت حرف مفت بوده؟
گوشم داشت کر می شد. صداش رو خیلی بالا برده بود. از شدت خشم، رگ گردن و پیشونیش متورم شده بود و چشاش از زور خشم، قرمز شده بود. تنم داغ بود. بدجور ترسیده بودم و بدنم می لرزید. اصلا اون دختره کی بود که آروین این قدر براش حرص می خورد؟
ـ نه دیگه طاقتش رو ندارم. همین دو هفته هم خیلی صبوری کردم و طاقت آوردم. من و تو نمی تونیم با هم، زیر یه سقف زندگی کنیم! می فهمی چی میگم؟ باید از هم جدا شیم. باید این بازی مسخره و کثیفی که شروع کردی و تموم کنی راویس! تو انتخاب من نبودی و نیستی! با نامردی و دروغ شریک زندگیم شدی؛ اما نمی ذارم شریکم بمونی راویس. ما به درد هم نمی خوریم. من از تو یه ذره هم خوشم نمیاد.
چقدر حرفاش برام سنگین بود! خب آروین انتخاب منم نبود... اما... اما دوسش داشتم! ازش متنفر نبودم، هر چی بود، شوهرم بود! هر چند فقط اسم شوهر رو به یدک می کشید. دوس نداشتم این قدر تحقیر شم و تو روی خودم، بهم بگه ازم بیزاره. چونه ام می لرزید اما نذاشتم اشکام جاری شه!
آروین به اعصابش مسلط شد و با صدای آروم تری گفت:
ـ ببین راویس! بیا مثل دو تا آدم عاقل و بالغ، با هم حرف بزنیم. تو بزرگ شدی و منم اندازه ی خودم عقل و شعور دارم. پس بیا خودمون نتیجه بگیریم و تصمیم بگیریم.
دو طرف بازوم رو گرفت. زل زد تو چشام و گفت:
romangram.com | @romangram_com