#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_60


ـ دروغ که کنترل نمی ندازه! اولِ صبحی کجا بودی جز اتاق خوابت آخه؟ خب راحت بگو کار مهمی داشتی دیگه.

ـ مسخره ی لــــوس! حالا هر چی. کارت رو بگو.

ـ خب حالا. سگ نشو لطفا. خواستم فردا رو بهت یادآوری کنم.

ـ فردا چه خبره؟

ـ وا، ما رو بگو فکر می کردیم امشب از ذوقت خوابت نمی بره.

ـ میگی فردا چه خبره یا نه؟

ـ وا راویس! قرار بود با اکیپ بریم کوه! یادت رفت؟

ـ آها. نه یادم بود! معلوم نیست بیایم.

ـ غلط کردی! آروین قول داد بیاد. من خبرش رو به همه دادم. همه دوس دارن تو و آروین رو ببینن. از همه بیشتر دلم می خواد اون ملیحه ی عوضی، آروین رو ببینه و پز اون دوست پسر عتیقه و درازش رو به رخ من نکشه!

ـ حالا ببینم چی میشه!

ـ لووس نشو دیگه راویس. حتما باید بیای. ساعت پنج یادت نره. سر قرار همیشگی!

ـ اوکی. تو که منو ول نمی کنی که. به شهریارم سلام برسون. بای.

ـ قربونت برم. بای.

romangram.com | @romangram_com