#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_59


آروین دقیقا همون ویژگیایی و داره که من روزی از همسر ایده آلم می خواستم. اگه قرار بود انتخابی هم داشته باشم آروین و رد نمی کردم.

یه حسی بهش داشتم. یه حس عجیب و خوب! با این که بداخلاق بود، با این که کلی کنایه و طعنه بارم می کرد، با این که تحقیرم می کرد، اما... نمی دونم چه مرگم شده بود که بازم به سمتش کشیده می شدم و ازش متنفر نمی شدم! خودم رو مقصر این اخلاقاش می دونستم!

به چشاش تو قاب عکسش زل زدم. لبخندی بهش زدم. لبخندش شدید خوشگل بود، هر چند من تا حالا تو واقعیت، لبخندش رو ندیده بودم!

قاب عکس و لای دو تا دستمال کاغذی گذاشتم و در کشو رو بستم! اینم یه یادگاری از همسرم! همسر! اوف.

صدای تلفن اومد. کی بود اول صبحی؟!

ـ الو؟

ـ سلام بر خانوم خونه.

ـ مونا تویی؟ سلام.

ـ کجا بودی؟ دیر جواب دادی. خواب بودی؟

ـ نه بابا.

ـ چرا گوشیت خاموش بود؟

ـ جایی بودم، صداش رو نشنیدم.

مونا با شیطنتی که تو لحنش موج م یزد گفت:

romangram.com | @romangram_com