#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_52


ـ آره.

ـ باید پیداشون کنی راویس! من این چیزا حالیم نیست. نمی ذارم بیشتر از این با آبروم بازی کنی.

وحشت کردم. این چرا یهو قاطی کرده بود؟

ـ دیوونه شدی؟ من باید چی کار کنم؟ الان کسی نمی دونه کی مقصره. همه فکر می کنن...

آروین کنترلش رو از دست داد و صداش رو بالا برد و گفت:

ـ آره تو راست میگی. همه فکر می کنن منه بدبخت مقصرم! من کجای این بازی کثیفت جا دارم راویس؟ هــــوم؟ کجای بازیتم؟ چرا داری با من این کار رو می کنی لعنتی؟ چرا من دارم جای یکی دیگه مجازات می شم؟ گناه من این وسط چیه؟ چرا باید این زندگی کوفتی رو تحمل کنم؟

از صدای بلند آروین، مونا با عجله به سمتمون اومد و با وحشت گفت:

ـ چی شده؟ این جا چه خبره؟

خجالت کشیدم. دوست داشتم زمین باز شه و من برم توش. لعنت به تو آروین.

آروین پوفی کشید و رو به مونا گفت:

ـ من معذرت می خوام. صدام رو الکی بردم بالا. ببخشید. شما بفرمایید تو هال، ما هم میایم پیشتون!

مونا با تعجب سری تکون داد و رفت.

با بغض و خشم گفتم:

romangram.com | @romangram_com