#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_51


دستش رو به نشونه ی سکوت جلوی بینیش گرفت و گفت:

ـ هــــــــیس! آروم تر! دوستت می شنوه!

آروم شدم. آروین زل زد تو چشام و گفت:

ـ ببینم راویس! این دوستت از قضیه ی تو و اتفاقایی که افتاده خبر نداره نه؟

آب دهنم رو قورت دادم. وقتی این جوری بهم زل می زد لال می شدم. چشاش سگ داشت عوضی!

ـ اوی، حواست کجاست؟ با تواما.

به خودم اومدم و سعی کردم حواسم رو جمع کنم و عین مُنگولا زل نزنم تو چشاش.

ـ اون موقع... مونا تهران نبود که بفهمه. نه چیزی نمی دونه!

ـ گلاره رو می شناسه؟

ـ آره. دوست مشترکمون بود.

ـ باید گلاره رو پیدا کنی. تو می دونی کجاست نه؟

ـ آره خب، رفته اتریش، اما... آخه چطوری پیداش کنم؟

ـ داداششم اتریشه؟

romangram.com | @romangram_com