#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_5


بعد به پسرش نگاه کرد. پیشونی اونم با نرمی بوسید. خواست چیزی بگه که اشکاش راه گرفت و بدون حرف کنار رفت. عروسی بود یا عزا؟

رادین و گیسو نزدیکمون شدن. گیسو دستای لرزون و سردم رو گرفت و با لبخند گفت:

ـ ماه شدی راویس! دورت بگردم من!

آهسته تشکر کردم. گیسو خیلی هوام رو داشت. شایدم دلش برام می سوخت و این طوری بهم محبت می کرد. اما هر چی بود مهم این بود که طرفدارم بود. رادین با همون جدیتی که ازش سراغ داشتم گفت:

ـ امیدوارم فقط عاشق هم باشین، همین!

نگاش رو صورت برادر کوچیکترش ثابت موند. رادین با چشم خودش دیده بود که آروین چی کشیده! تو تموم این دو ماه شاهد زجر کشیدن و خشم و بی قراریای آروین بود. رادین با لحن محکمی گفت:

ـ آروین! زندگی تو از فردا شروع میشه. بازی نیست. حواست رو جمع کن.

خواست چیز دیگه ای بگه که آروین خودش رو تو بغلش انداخت و بهش اجازه ی حرف دیگه ای و نداد. خوب از علاقه ی شدید آروین و رادین به هم، خبر داشتم. رادین، آروین رو مثل جونش دوست داشت. آروینم هلاک برادر بزرگ و مغرورش بود!

گیسو بازوی رادین رو کشید و ازش خواست کنار بره تا ما بریم سر جامون بشینیم. رادین از بغل آروین خودش رو کنار کشید و دستی به شونه ی آروین زد.

من و آروین خرامان خرامان به جایگاه عروس و دوماد که تقریبا گوشه ای دنج که با درختای پرتقال و سیب، خوشگل، تزیین شده بود رسیدیم. هر دو روی صندلیامون نشستیم. آروین سرش پایین بود. داشت با حلقه ی طلا سفید و بدون نگین دست چپش، بازی می کرد.

از زیر کلاه شنلم، به خوبی لرزش دستاش رو می دیدم.

شیرین سر رسید. کمک کرد تا شنلم رو دربیارم. بابا جلو نیومده بود تا تبریک بگه! پوزخندی به فکرم زدم. تبریک؟!برای چی باید تبریک بگه؟ برای این که آبروش رو راحت برده بودم؟!

حداقل می تونست برای حفظ ظاهرم که شده می اومد جلو و صورت دومادش رو می بوسید!

romangram.com | @romangram_com