#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_44
ـ اِ، مونا خیلی بیشعـــــوری! خب دیوونه خوشحال شدم دیگه! یعنی می تونم برگردم؟
ـ تو خودت کشیدی کنار، وگرنه کسی با حضور تو، توی اکیپ مخالف نبود و نیست! فقط به شوهرتم خبر بده ها یه وقتی مشکل نشه برات!
ـ نه آروین راضیه! خیالت تخت.
مونا لبخندی پر از شیطنت زد و گفت:
ـ اِ؟ جدی؟ گربه رو دَم حجله کشتی؟
لبخند پر غروری زدم و گفتم:
ـ بلــــــــه!
ـ اوکی! پس، فردا شب پارتی داریم خونه ی سامی. پایه ای دیگه؟
اسم « پارتی » تنم رو لرزوند. شب آخر، جیغ، سوت، رقص، صدای ناله. وای نه، اون کابوس لعنتی! مونا تکونم داد و گفت:
ـ چته تو بابا؟ چرا این قدر گیرنده هات ضعیف شدن راویس؟ پایه ای؟
ـ نه، نه. پارتی رو بی خیال!
ـ وا. تو که عاشق، پارتیای سامی بودی.
ـ بودم اما حالا نیستم. فکر نکنم آروینم خوشش بیاد.
romangram.com | @romangram_com