#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_43


ـ ببینم راویس. تو، توی خونه چی کار می کنی؟ حوصله ات سر نمیره؟

ـ وای مونا، حرف دل منو زدی. پوسیدم تو خونه! از بی حوصلگی دارم می میرم. یه هفته اس ازدواج کردم اما هیچ کاری ندارم که انجام بدم و سرم رو یه جوری باهاش گرم کنم. این خونه ی کوفتیم که هیچ کاری نداره. خیلی بخوام خودم رو سرگرم کنم، همش یه ساعت می تونم!

ـ خب بابا به آروین بگو اسمت رو بنویسه کلاسی، جایی.

ـ کلاس چی؟

ـ چه می دونم. شنا، زبان، موسیقی.

ـ اوف نه مونا، حال و حوصله ی کلاس رفتن رو ندارم. تو چی کار می کنی تو خونه؟

ـ من که میرم یونی! زیاد خونه نیستم که تنهایی بکشم. سرگرم اون جام! یه پیشنهاد برات دارم.

ـ چی؟

ـ برگرد اکیپ خودمون.

از پیشنهادش کم مونده بود از خوشحالی بال دربیارم. جیغ بلندی کشیدم و گفتم:

ـ واقعا؟! می تونم؟

مونا در حالی که گوشش رو می مالید گفت:

ـ اوی چه خبرته؟ رَم کردی باز؟ دختر تو چرا این قدر زِر زِرویی؟ گوشم پاره شد.

romangram.com | @romangram_com