#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_41
ـ ببخشید. پیداش نمی کردم.
قاب عکس رو بهش دادم. چشاش اندازه ی دوتا بشقاب شده بود. ماتش برده بود. کنارش نشستم و دستم رو جلوی چشاش تکون دادم و گفتم:
ـ چته بابا؟ کجا رفتی؟ مُردی؟
مونا آب دهنش رو قورت داد و گفت:
ـ واو، چه کردی دختر؟ عین ماه می مونه. حوریه!
خندیدم و گفتم:
ـ خاک تو سرت کنم. حوری به زن میگن نه مرد.
ـ خب حالا هر چی! این قلوه رو از کجا پیدا کردی عوضی؟! خیلی خوشگله.
ـ دیگه ما اینیم دیگه!
ـ عجب مامانیه! حتما شب اول حسابی باهاش حال کردیا، آره؟
لبخند تلخی رو لبام نشست. سکوت کردم. حرفی نداشتم بزنم!
مونا بعد از کلی قربون صدقه رفتن، عکس رو روی میز گذاشت و مشغول پوست گرفتن سیبی شد و گفت:
ـ راستی از گلاره چه خبر؟ از کیش برگشتم هر چی بهش زنگ زدم جواب نداد. کارش داشتم وگرنه عمرا نگرانش می شدم.
romangram.com | @romangram_com