#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_40
چی رو می خواستم نشونش بدم؟ اگه عکسا و فیلم آماده می شد... چهره ی اخمو و سرد آروین رو؟ یا چهره ی ناراحت و رنگ پریده ی خودم رو؟
ـ پس یادت نره ها. وقتی آماده شدن باید اولین نفر باشم که می بینمشون ها.
ـ باشه. چاییت رو بخور.
ـ راویس! یه عکس از دوماد خوشبخت داری که نشونم بدی؟
ـ صبر کن. اتاق آروین رو بگردم شاید پیدا کردم.
مونا با تعجب گفت:
ـ مگه اتاقاتون جداست؟
لبم رو گاز گرفتم. داشتم خرابکاری می کردما! دوست نداشتم فعلا مونا چیزی بدونه. حوصله ی سرزنش رو نداشتم.
ـ نه بابا. اون اتاق کارشه! الان میام.
به سمت اتاق آروین رفتم. دعا دعا کردم که قفل نباشه و ضایع شم! دستم رو روی دستگیره گذاشتم و به سمت پایین کشیدمش. نفس راحتی کشیدم.
در باز شد. عجب اتاقی بود! از اون اولشم که این جا رو دیدم خیلی از نور و فضاش خوشم اومد. نگام رو تخت یه نفره ی گوشه ی اتاق افتاد.
تخت یه نفره؟! دلم گرفت. بوی عطر تلخ و خنکش هنوزم تو اتاق پخش بود. نفس عمیقی کشیدم و عطرش رو با جون و دل وارد ریه هام کردم. روی میزش پر بود از انواع و اقسام لوازم بهداشتی. کرم مرطوب کننده، ادکلن، عطرهای گرون قیمت با ظرفای شیک! چشمم به کراواتای رنگارنگ که به گیره ای نزدیک کمدش آویزون بود،خورد. اصلا یادم رفت واسه چی اومدم اتاقش؟ یه کمی فکر کردم و یادم اومد. قاب عکسش رو عسلی کنار تختش بود. به سمت قاب عکس رفتم. چقدر خوشگل افتاده بود! تی شرت مشکی رنگی که روش عکس دو تا دختر گرافیکی، طراحی شده بود و پوشیده بود و با حالت نازی لبخند می زد. محو عکسش شدم. چقدر جذاب بود! دستم رو روی عکسش کشیدم و با حسرت نگاش کردم. عکس رو برداشتم و از اتاقش اومدم بیرون.
ـ کجا بودی بابا؟ داشتم می اومدم دنبالتا.
romangram.com | @romangram_com