#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_37
ـ شنیدی که؛ رفته بودن آلمان.
ـ چرا جدی و محکم جواب مارال رو ندادی تا زبونش قیچی شه و بشینه سر جاش؟
ـ ببخشید چی باید می گفتم؟ یه مشت دروغ که من عاشق زنمم و وقتی دیدمش یهو حس کردم نیمه ی گمشده ام رو پیدا کردم و از این چرندیات؟ آره؟
دلم گرفت. زده بود تو برجکم! با اخم گفتم:
ـ خب حداقل می تونستی واسه خلاص شدن از شرش این دروغا رو بگی!
ـ فعلا که تو جوابش رو دادی و تا آخر مهمونی لالش کردی. راستی تو انتخاب من بودی؟!
سکوت کردم. طعنه اش رو گرفتم. فقط بلد بود منو ضایع کنه! کار دیگه ای بلد نبود. بغض کردم و چیزی نگفتم.
فصل سوم
ـ کیه؟
ـ اووه، صداتم که عین مرغا شده!
خندیدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com