#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_36
آروین خیلی سرد گفت:
ـ حالا که زنم شده!
همین؟! حالا که زنم شده؟! نمی شد یه کم محکم تر از منی که حالا که زنت شدم دفاع کنی؟ گیسو گفت:
ـ خب راویس جون! خونه ی شوهر چطوره؟ خوش می گذره؟
اوف، این گیسو هم پیله کرده بودا. چشمکی برام زد. بیچاره چی در مورد دیشب فکر می کرد. خبر نداشت که تموم دیشب رو، من و آروین تو دو اتاق مشترک خوابیدیم و هیچ تماسی با هم نداشتیم. آهسته گفتم:
ـ خوبه! بد نیست.
مارال با عشوه گفت:
ـ چرا بهش بد بگذره گیسو جون؟ زیر یه سقف بودن با آروین آرزوی هر دختریه! البته باید لیاقتش رو داشته باشن!
حرصم گرفت. سریع گفتم:
ـ خوشحالم از این که از بین دخترایی که خودشون رو واسه آروین جونم می کشتن، من شدم شریک زندگیش!
مارال سرخ شد و حرفی نزد. با این که خودمم می دونستم انتخاب آروین نبودم اما نمی تونستم دست رو دست بذارم و طعنه های مارال رو بشنوم. تا آخر مهمونی دیگه مارال لال شد و منم کلی عشق کردمو کاش زودتر بهش می گفتم. ماهان، برادر مارال، پسر خونگرم و خیلی مهربونی بود. اخلاقاش اصلا شبیه مادر و خواهرش نبود. مهمونی تموم شد و من و آروین از همه خداحافظی کردیم. هر دو سوار ماشین شدیم. ماشین راه افتاد.
با حرص گفتم:
ـ این خاله اعظمت چطوری یهو سر و کله شون پیدا شد؟
romangram.com | @romangram_com