#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_28


نگام کرد. چشاش چهارتا شد. زیر لب گفت:

ـ من فکر می کردم کارت زیاد طول می کشه! واسه همینم کارام رو اسلوموشن انجام دادم.

گفتم:

ـ من همیشه زود حاضر میشم.

دوباره مشغول خشک کردن موهاش شد و گفت:

ـ همیشه وقتی با مامان قرار بود جایی برم یه ساعت حاضر شدنش طول می کشید. منم فکر کردم که اون که سن و سالی ازش می گذره اون قدر طول می داد حتما تویی که مثلا تازه عروسم هستی دیگه سه ساعتی طول میدی!

از حرفش خوشم اومد. حس کردم داره ازم تعریف می کنه. نیشم وا شد. بی جنبه بودم دیگه!

ـ باید چند دقیقه صبر کنی تا کارم تموم شه!

ـ باشه! من مشکلی ندارم.

نمی خواستم الکی بهش گیر بدم. بالا تنه اش لخت بود. هنوز لباسی نپوشیده بود. منم که بی جنبه، چشام رو بالا تنه ی لختش ثابت موند. بدنش واقعا خوش استایل بود. کمر باریک و بازوهای خیلی بزرگ و ورزشکاری داشت. پوستش سفید بود. نه اون قدری که مثل شیر برنج وارفته باشه، تقریبا روشن بود. محو بدنش شده بودم. آروین بی توجه به نگاهای خیره ی من، به اتاقش رفت و چند دست لباس آورد و جلوی آینه تک تکشون رو پوشید و ژست گرفت. خنده ام گرفت. ژستاش دقیقا مثل مدلینگا بود. همشون خیلی خوشگل بودن و به اندامش خیلی می اومدن؛ اما یکیشون حسابی چشمم رو گرفت.

چارخونه دار صورتی و مشکی بود. خیلی تنگ بود و وقتی پوشیده بودش کم مونده بود بازوهاش آستینش رو پاره کنه!

اما پیرهن و درآورد و یه لباس قرمز گوجه ای انتخاب کرد. انگار می خواست این رو انتخاب کنه! داشت دکمه هاش رو می بست که فوری گفتم:

ـ اون پیرهن چارخونه دار صورتی و مشکیه بیشتر بهت میاد.

romangram.com | @romangram_com