#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_29


چپ چپ نگام کرد. خب مگه چی گفتم؟ خب این زیاد بهت نمیاد؟ با اخم دکمه هاش رو کامل بست و گفت:

ـ هر چی دلم بخواد می پوشم! مگه تو وقتی لباس انتخاب کردی نظر منو پرسیدی؟

ـ خب من تو اتاقم آماده شدم. اگه می دیدی و نظر می دادی بهش توجه می کردم!

آروین یقه ی بلوزش رو مرتب کرد و گفت:

ـ اما من به نظر هیچ کس توجه نمی کنم!

لبام رو محکم به هم فشار دادم. ول نمی کرد که! آخرش سکته ام میدی، من می دونم. بعد از این که با ادکلنش دوش گرفت سوییچش رو برداشت و از خونه خارج شد.

منم مثل خانومای خونه، آب و برق و گاز رو چک کردم و چراغا رو خاموش کردم و از خونه خارج شدم.

ماشین رو از پارکینگ در آورد. سوار ماشینش شدم. واقعا با آروین بودن حس خیلی خوبی بهم می داد. جدا از اخلاق گندش، از بس خوشگل و جذاب بود آدم انرژی می گرفت. پاش رو روی پدال گاز گذاشت و ماشین حرکت کرد. صدای مازیار فلاحی تو فضا پخش بود. صداش رو خیلی دوس داشتم. آرامش بخش بود. مثل صدای آب دریا، دلنشین بود.





لعنت به من، چه ساده دل سپردم

لعنت به من، اگر واسش می مردم

دست منو گرفت و بعد ولم کرد

romangram.com | @romangram_com