#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_27


با صدای تقه ای که به در اتاق زده شد چشام رو باز کردم. خوابم تقریبا سبک بود. خیلی زود با کوچیک ترین صدایی بیدار می شدم.

ـ کیه؟

چه سؤال احمقانه ای! خب خنگ خدا، غیر از آروین می خواستی کی پشت در باشه؟! روح که نیست. در آروم باز شد. آروین چراغ رو روشن کرد. چشماش پف کرده بود. معلوم بود اونم الان بیدار شده.

ـ پاشو باید حاضر شیم بریم. داره کم کم دیر میشه!

نگاش کردم. اصلا یادم نبود شب دعوتیم خونه ی رادین! به ساعت دیواری زل زدم. اوه اوه داشت دیر می شد.

گفتم:

ـ الان زود حاضر می شم.

آروین حرفی نزد و رفت. موهام رو شونه زدم و با گل سری بالا جمعشون کردم. شروع کردم به مراحل خوشگل سازی!

اصلا دوس نداشتم جلوی خونواده ی مهرزاد، دختری زشت و بدتیپ جلوه بدم. دوس داشتم اگر چه انتخاب هیچ کدومشون نبودم اما لااقل اگه زمانی قبلا تصمیم می گرفتن برای آروین زن انتخاب کنند بازم دست رو من می ذاشتن!

دوس داشتم جلوی آروینم زیبایی هام رو که مونا هم همیشه ازش حرف می زد نشون بدم. بعد از یه ربع، آرایش صورتم تموم شد. ملایم و دخترونه! از آرایشایی که چهره ام رو تغییر بده و بزنه تو چشم، زیاد خوشم نمی اومد؛ مگه این که شرایط طوری باشه که بخوام اون مدلی آرایش کنم. رژ لب کرم رنگمم رو لبم مالیدم. یه کت و دامن مشکی با نوارای قرمزی که کناراش به صورت اُریب خورده بود رو انتخاب کردم و کتش رو پوشیدم و دامن رو هم تو کیفم گذاشتم تا اون جا بپوشمش. دامنم زیاد کوتاه نبود و ساق پای خوش تراش و سفیدم رو به خوبی نشون می داد. صندلای قرمز آتیشیم رو هم پام کردم. مانتوی سفید رنگم رو با شلوار زیپ دارم و تنم کردم و یه شال حریر قرمز و مشکی هم سرم انداختم و از اتاق اومدم بیرون.

آروین که تازه از حموم اومده بود جلوی آینه قدی وایساده بود و داشت موهاش رو با سشوار خشک می کرد.

ـ حاضر نشدی هنوز؟

ـ مگه تو حاضر شدی؟

romangram.com | @romangram_com