#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_26


زیر لب گفتم:

ـ کاش می تونست طلاقم بده!

ـ چیزی گفتی؟

ـ نه چیز خاصی نبود.

ـ باشه. مواظب خودت باش. شب می بینمت عزیزم. خداحافظ.

ـ باشه. به آقا آرسامم سلام برسون. خداحافظ.

گوشی رو قطع کردم. به آروین نزدیک شدم. ریموت ماهواره رو سینه اش بود. ریموت و از رو سینه اش برداشتم و تی وی رو خاموش کردم. دکمه های لباسش رو باز کرده بود و معلوم بود که عادت نداره تو خونه لباس بپوشه! هوای اتاق یه کم سرد بود. نمی دونم چرا نگرانش شدم که سرما بخوره. هر چی بود شوهرم بود.

به اتاق خودم رفتم و پتوی مسافرتی صورتی رنگی رو آوردم و رو بدنش کشیدم. نمیگم عاشقش بودم اما ازش متنفرم نبودم. دوسش داشتم. حالا جدا از اخلاق بدش با من، پسر جذاب و خوشگلی بود. نگام به حلقه ی دست چپش افتاد. هنوز دستش بود! فکر می کردم همون دیشب، هزار تا سوراخ سمبه قایمش کرده. نیشم وا شد.

فقط دنبال یه چیزی بودم که الکی دلم رو خوش کنم که ممکنه آروینم منو دوس داشته باشه! اما... امکان نداشت. با حرکات صُبحش... عمرا!

به اتاقم برگشتم. حوصله ام بدجور سر رفته بود. از زندگی دلسرد شده بودم اما تازه این اولش بود. روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم.





***

romangram.com | @romangram_com