#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_24
آروین نگام کرد و گفت:
ـ یه کمی بی نمک شده فقط!
نگاش کردم. ماتم برد. تازه خودش فهمید چه سوتی ای داده. اخماش غلیظ تر شد و با تته پته گفت:
ـ از شکلش معلومه که بی نمکه دیگه!
خودشم ندونست چی گفت! فوری رفت تو هال. لبخندم غلیظ شد. پس حدسم درست بود! آقا میل کرده بودن! آخ که چقدر حال کردم. دوباره چنگالم رو تو ماکارونی فرو بردم و مزه مزه کردم. این کجاش بی نمک بود؟! شایدم بود.
یاد مهمونی امشب افتادم. حوصله ی اخمای رادین رو نداشتم. از من خوشش نمی اومد. شاید چون ناراحتیِ آروین و دیده بود از من متنفر شده بود. نفرت و بی محلی آروین کم بود حالا باید اخمای رادینم تحمل می کردم! از جام بلند شدم. سیر شده بودم. ماکارونی باقیمونده رو تو قابلمه ی روی گاز، خالی کردم و ظرفا رو شستم. غذا خوردن آروینم تموم شده بود. اومد تو آشپزخونه و ظرف یه بار مصرف غذاش رو انداخت تو سطل زباله! حداقل یه تعارف نکرده بود که کباب می خورم یا نه! هر چند لب نمی زدم اما خب... قاشق و چنگالش رو سرسری زیر شیر آب گرفت و رفت. این کارش نشون می داد که بین خودم و خودش باید یه خط درشت و پررنگ بکشم. هر کی باید کاراش رو خودش انجام بده. دلم گرفت! مگه زندگیمون مشترک نشده بود؟ پس این همه جداسازی برای چی بود؟!
اصلا با این اخلاقای قربونش برم ناز و با محبت آروین حوصله ی مهمونی رفتن و نداشتم! اما اینم مطمئن بودم که اون از من کلافه تره! همین که تو خونه اش منو تحمل می کرد خیلی بود!
صدای تلفن دوباره بلند شد. اوف عجب صدای نکره و زشتی داشت! یادم باشه صداش رو عوض کنم. قبل از این که صداش گوشم رو کر کنه جواب دادم.
ـ الو؟
ـ الو؟ راویس سلام.
ـ شیرین تویی؟ سلام خواهری. خوبی؟
ـ مرسی خوبم. تو چطوری؟ زنگ زدم حالت رو بپرسم.
ـ لطف کردی. منم خوبم!
romangram.com | @romangram_com