#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_23
تماس تلفنی آروین تموم شد. اومد آشپزخونه و به اوپن تکیه داد و گفت:
ـ شب دعوتیم!
ابروهام رو بالا زدم و گفتم:
ـ کجا؟
ـ خونه ی رادین؟
ـ به مناسبت؟!
با کلافگی گفت:
ـ از این رسم و رسومات الکی و مزخرف دیگه. چی میگن بهش؟ آها، پاگشا.
ـ به این سرعت؟ لااقل می ذاشتن چند روز بگذره.
اخم کرد و گفت:
ـ اصول دین می پرسی؟ حالا فکر می کنن دیشب چی شده و ما چقدر حال کردیم و یه شب رمانتیک و خاطره انگیزی بوده برامون، خواستن جشن بگیرن!
پوزخندی که گوشه ی لبش بود شدید آزارم می داد. می خواست بره که گفتم:
ـ نمی خوری؟ خوشمزه شده ها.
romangram.com | @romangram_com