#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_21


به سمت آشپزخونه رفتم. آروین همچنان رو کاناپه ی لم داده بود و تی وی روشن بود. من نمی دونم این خسته نمی شد؟ میخ شده بود جلوی تی وی. دوست داشتم اولین ناهار مشترکمون، با سلیقه و خوشمزه درست شه. هوس ماکارونی کرده بودم. جرئت نداشتم ازش بپرسم ماکارونی دوس داره یا نه؟ مثل بلانسبت سگ، پاچه می گرفت.

بی خیال نظر سنجی شدم و مشغول آشپزی شدم. حس خانومای کدبانو رو داشتم. جوگیر شده بودم دیگه! بالاخره بعد از گشت و گذار تو کابینت و یخچال، مواد مورد نیازم رو پیدا کردم و مشغول شدم! غذا درست کردن تو ظرف و ظروف جدیدم عجیب حال می دادا. اصلا آدم حال می کرد. همه چی نو بود.

غذا آماده شد. سالادم درست کردم. میز رو خوشگل چیدم. پوشالای رنگی هم لابه لای ظرفای غذا گذاشتم. دیس ماکارونی و با گوجه فرنگی های ریز تزیین کردم. دیس و وسط میز گذاشتم و گفتم:

ـ آروین! بیا ناهار.

به پذیرایی نگاه کردم. بدون توجه به من، هنوز پای اون تی وی لعنتی لم داده بود. دوس داشتم تی وی و روی سرش خرد کنم! دوباره صداش زدم. از رو کاناپه بلند شد. نیشم باز شد. بالاخره مَرده و نمی تونست جلوی شیکمش رو بگیره و باید از راه شکم وارد می شدم.

خونسرد نگام کرد و رفت به سمت تلفن. گوشی و برداشت و بعد از چند لحظه گفت:

ـ سلام خسته نباشید. یه پرس کوبیده می خواستم. اشتراک 490. به اسم آروین مهرزاد. ممنونم.

گوشی تلفن رو سرجاش گذاشت. برگشت نگام کرد. وقتی قیافه ی متعجبم رو دید پوزخندی زد و رفت سرجاش نشست.

لجم گرفت و گفتم:

ـ من غذا درست کردم. دو ساعته تو آشپزخونه ام!

صدای سرد و بی تفاوتش اومد:

ـ مگه من بهت گفتم غذا درست کنی؟ خودت درست کردی خودتم بخورش. به من مربوط نیس.

ـ نمیشه بیای اولین ناهار مشترکمون و با هم بخوریم؟

romangram.com | @romangram_com