#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_19
ـ تو که مدرکت رو گرفتی دیگه کنکور ارشد ندادی که بیای. همه قدیما اکثرشون هستن. چند تا شهرستانی جدیدم داریم تو کلاس! همه سراغت رو می گیرن. تینا رو یادته؟
ـ تینا؟! اومم... بهادری؟
ـ آره خودش! بالاخره با مهبد ازدواج کرد.
ـ بابا اون که از اون اولش معلوم بود مال همَن! ندیدی چطوری سر کلاسا می چسبیدن به هم؟
ـ آره، اما بابای تینا راضی نبود که راضی شد. ماه عسل رفتن ترکیه. عروسی نگرفتن!
ـ چه خوب! پس تینام مزدوج شد.
ـ اوی راویس! فکر نکنی چون مزدوج شدی باید قید منو بزنیا. به جون شهریار بخوای بی محلی کنی، حالت رو بد می گیرما!
ـ باشه بابا. چرا جوش میاری؟ دیوونه من به جز تو و شیرین کسی رو تهران ندارم.
ـ شوهر جونت رو از قلم انداختی.
ـ خب غیر از آروین!
ـ عوضی چه اسم ناناسی هم داره!
بلند خندیدم. مونا یه درصدم آدم نشده بود. همیشه همین طوری برای پسرای خوشگل و خوش اسم غش و ضعف می رفت. فکر می کردم عروسی کنه آدم میشه. عروسی نگرفته بود.
فقط یه مراسم عقد ساده، بعدشم که یک ماه و خرده ای رفت کیش ماه عسل، و چند هفته ای هم رفتن ایلام پیش
romangram.com | @romangram_com