#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_18


خندیدم. مونا دوست خیلی فابم بود. وقتی تازه دانشگاه تهران قبول شدم اولین نفری بود که باهاش دوست شدم و همیشه باهام بود.

ـ از ساحل شنیدم پسر خوشگل و خوش تیپی رو تور زدی شیطون!

ـ آره دیگه!

ـ خیلی زود ازدواج کردیا. تا من یه دو ماه با شهریار رفتم ماه عسل، تو هم عقد کردی هم عروسی! زبل شدیا.

ـ هول هولکی شد. آروین عجله داشت.

ـ آخــــی بچه ام طاقت یه لحظه دوریت رو نداشته!

کاش این جوری که مونا می گفت، بود!

ـ شهریار چطوره؟

ـ اونم خوبه. وقتی شنید عروسی کردی ماتش برد. می گفت راویس چه زبل شده! تا ما دو ماه رفتیم ازدواج کرد.

ـ شهریار فکر کرده ترشیده بودم و مونده بودم رو دست بابام!

ـ نه خب، ولی حق داره! منو که یادته، خودم رو کشتم تا شهریار گیرم اومد تو این قحطی شوور! اما تو در عرض دو ماه... ایول داری راویس.

دوست نداشتم این بحث کِش پیدا کنه. سعی کردم بحث رو عوض کنم.

ـ از بچه های دانشگاه خبر نداری؟

romangram.com | @romangram_com