#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_167
***
***
ـ راویس! تو هنوز آماده نشدی؟ بابا زود باش دیگه.
اَه باز این شروع کرد به غرغر کردن! خب می خواستی زودتر بهم بگی می خوای منم ببری عروسی دیگه. می مردی زودتر بهم بگی تا زود حاضر شم؟ همش نیم ساعت بود بهم گفته بود می خواد منم ببره! داشتم با اتو مو موهام رو صاف می کردم. از تو اتاقم داد زدم:
ـ چقدر تو عجولی! کارم یه ذره طول می کشه. دیر نمیشه.
صدای « اَه » گفتنش رو شنیدم اما محل نذاشتم. پیرهنی رو که عمه خانوم از آمریکا برام سوغات آورده بود رو پوشیده بودم. واقعا تو تنم محشر شده بود. هر چند زیادی باز بود و قسمت بالا تنه ام خیلی باز بود، اما چون قصدم این بود که امشب از مریم زیباتر باشم، انتخابش کردم. دوست داشتم امشب تو مهمونی بدرخشم و حتی اگه زیباتر از مریم نیستم لااقل ازش زشت ترم نباشم. نگاهی به اندامم تو آینه کردم. چی شده بودم! اندامم کامل معلوم بود و فرورفتگیای بدنم خیلی خوب، جلوه می کرد. موهام رو با کش محکم بالای سرم بستم و جلوی موهام رو با بامتل، عین کوهان شتر درست کردم و یه دسته از موهام رو روی پیشونیم ریختم تا جای بخیه های رو پیشونیم دیده نشه! حوصله ی سین جیم شدن رو نداشتم.
آرایش غلیظی هماهنگ با رنگ پیرهنم کردم. آرایش غلیظ خیلی صورتم رو تغییر می داد و چهره ام رو از حالت معصومیت خارج می کرد و من این رو اصلا دوست نداشتم؛ اما خب مرتب به خودم می گفتم که یه شب که هزار شب نمیشه! سایه ی نقره ای اکلیلیم رو پشت پلکم زدم. چشمام رو درشت تر نشون می داد. مژه مصنوعی شرابی رنگم رو هم زدم رو مژه های کوتاه و بی حالت خودم. اوف، چقدر پلکام سنگین شده. حس کردم الانه که چشام پرت شه جلوی پام، اما خب چون چهره ام رو خیلی ناز می کرد تحملش کردم. گردنبند مرواریدیم رو که هدیه ی شیرین بود و سر عقد بهم داد رو به گردنم آویزون کردم. خیلی گردنبند خوشگلی بود و دوسش داشتم. شنل قرمز و شال حریر شرابی رنگم رو پوشیدم و صندلای نگین دار مشکی رنگم رو هم پام کردم و با اعتماد به نفس، از اتاق خارج شدم. وای که چقدر آروین خوشگل شده بود! یه لباس بدن نمای خردلی پوشیده بود با جین مشکی! موهای مشکی رنگش که از زور واکس مو و ژل، زیر نور لامپ، برق می زد رو بالا زده بود. طبق عادت همیشگیش یه دسته از موهای کوتاه جلوش رو روی پیشونیش ریخته بود و به جذابیتش اضافه شده بود. بوی عطرش تو مشامم بود. اونم به اندازه ی من، از دیدنم جا خورده بود و چند ثانیه ای هر دومون بی حرکت به هم زل زده بودیم. تا حالا با این مدل آرایش منو ندیده بود و حق داشت این قدر تعجب کنه. کم کم به سمتم اومد. داشت فاصله اش باهام کم می شد و منم مات و مبهوت فقط نگاش میکردم. همین که داشت جلوتر می اومد گوشیش زنگ خورد.
اَه لعنتی! اگه گذاشتن دو دقیقه با هم تنها باشیم! آروین پوفی کشید و دستش رو پشت گردنش گذاشت و قبل از این که به گوشیش جواب بده بهم گفت:
ـ در رو قفل کن و بیا تو ماشین.
بعدشم خودش فوری رفت. در ورودی رو قفل کردم و به سمت حیاط رفتم. آروین ماشین رو روشن کرده بود. سوار ماشین شدم. جلو نشستم! غم تو چشای عسلیش موج می زد. هر چی بود، عشق اولش داشت عروسی می کرد و مسلما امشب و نباید ازش توقع لبخند داشت! هر چند روزای دیگه هم من لبخند رو به ندرت رو لباش می دیدم! بعد از چند دقیقه موبایلش رو قطع کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com