#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_163
ـ امشب بعد از عروسی میاد.
خیلی دوست داشتم درمورد دیشب و مریم و عروسی ازش بپرسم اما با این اخلاق قربونش برم ماهش، مطمئن بودم جوابم رو نمیده و حرصم رو درمیاره. مشغول لقمه گرفتن شدم.
ـ دیشب کی برگشتی خونه؟
خونسرد ادامه ی چاییش رو خورد و به حرفم توجهی نکرد.
ـ با دیوار حرف نمی زنما.
ـ دلم نمی خواد جوابت رو بدم.
با این که خیلی عصبی شدم اما شونه هام رو بالا انداختم و گفتم:
ـ اشکالی نداره. همچین برام کلاس میذاره انگار چقدر مشتاقم حرفاش رو بشنوم!
با شیطنت نگام کرد و گفت:
ـ تو که راست میگی!
ـ پس چی که راست میگم.
لقمه ی بزرگی کره و مریا گرفتم و همش رو تو دهنم جا دادم. می خواستم با اون لقمه ی بزرگ، لجم یادم بره. آروین با تعجب به من و لقمه ی گنده ای که تو دهنم بود نگاه کرد. نمی تونستم لقمه رو قورت بدم. خیلی گنده بود. عجب غلطی کردما! همون طوری لقمه بی حرکت تو دهنم مونده بود. آروین وقتی وضعم رو دید بلند خندید و گفت:
ـ آخه بگو مجبوری اون جوری لقمه بگیری بچه جون؟ اون اندازه ی دهنته آخه؟
romangram.com | @romangram_com