#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_158


ـ راویس! حاضر شو با هم می ریم عروسی! فقط خواستم یه کم سر به سرت بذارم. می دونم دوست داری بیای. منم نمی خوام تنها بمونی خونه، پس تا من آماده میشم توأم فوری حاضر شو.

بعد هم از اتاقم دور شد. وای چه غلطی کردم من! می مردی زودتر می گفتی منم می خوای ببری تا اون بلا رو سر لباس نازنینت نیارم؟ عجب گندی زدم! اگه لباسش رو ببینه... وای مرگم حتمی بود. با ترس و لرز در اتاق رو باز کردم و سرکی کشیدم. صدایی نمی اومد. یه دفعه صدای قدمای تندش رو شنیدم. خواستم در اتاق رو ببندم و برم تو، که دیر شده بود و با یه گام بلند، خودش رو بهم رسوند و نذاشت در رو ببندم. قلبم مثل گنجشک می زد. چه غلطی کرده بودما. لباسش دستش بود و با خشم در رو محکم کوبید به هم. چسبیدم به کمد و نفس نفس می زدم. چشاش دو تا کاسه ی خون شده بود. چسبید بهم و بازوم رو محکم گرفت. اوف، بازوی بیچاره ی منو آخر از جا در میاره!

ـ تو چه غلطی کردی راویس. هان؟

پیرهنی رو که رنگش کرده بودم رو آورد بالا، به پیرهنش اشاره کرد و با خشم داد زد:

ـ این کارا یعنی چی دختره ی احمق؟!

آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:

ـ من... من... فکر می کردم خب... خب... فکر کردم نمی خوای منو ببری. من...

گلوم رو با دستش گرفت و فشار داد و با همون صداس نکره اش داد زد:

ـ تقصیر من خره که دیدم تو خونه تنهایی دلم برات سوخت! اما اشتباه کردم. تو لیاقت دلسوزی رو نداری. این قدر تو خونه بمون تا بمیری!

داشتم خفه می شدم. گلوم خِس خِس می کرد. دستش رو از رو گلوم برداشت و با حرص از اتاقم رفت بیرون. به شدت سرفه زدم. دیوانه! داشت منو خفه می کردا. روانی. کنترل اعصاب نداره! بابا خب تقصیر خودشه. خب لعنتی زودتر بهم می گفتی می خوای منم ببری تا اون بلا رو سر پیرهنت نیارم!

از اتاق اومدم بیرون. آروین یه تی شرت سبز کاهویی با جین آبی پوشیده بود و داشت جلوی آینه قدی موهاش رو با ژل و واکس مو، درست می کرد. این تی شرت رو تازه خریده بود؟! تا حالا ندیده بودمش. این رو از کجا پیدا کرده بود؟ ای بابا تیرم که به سنگ خورده بود که!

ـ آروین؟!

جوابم رو نداد و بی توجه به این که صداش کردم با موهاش ور می رفت.

romangram.com | @romangram_com