#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_156






ای بابا دو ساعت تو حموم داشت چی کار می کرد؟! حالا خوبه همیشه حموم رفتناش یه ربعم طول نمی کشیدا. جواب خودم رو دادم.

« بله خب. داره میره عروسی نامزد سابقش و حق داره این طوری به خودش کیسه بکشه! والا.»

خیلی عصبی بودم و داشتم با حرص، طول و عرض هال رو قدم می زدم. آروین، صبح عمه خانوم رو برده بود خونه ی پدر جون و شبم با اونا می اومد عروسی مریم! از صبح هر چی زنگ زده بودم خونه ی شیرین کسی جواب نمی داد. آخرشم به موبایلش زنگ زدم و فهمیدم که دو روزه رفته خونه ی خواهر شوهرش! دیگه بهونه ای برای این که نرم عروسی، نبود. باید منو می برد. صدای اندی تو خونه پخش شد. پی ام سی هم کلید کرده بود رو اندی! اَه، این قدر از صداش بدم می اومد؛ اما خب اون قدری عصبی بودم که حوصله نداشتم برم و کانال رو عوض کنم! بالاخره آروین از حموم بیرون اومد. چه عجــــــب! آقا افتخار دادن بالاخره! ربدوشامبری قرمز رنگ تنش بود و داشت با کلاهش موهای خیسش رو خشک می کرد. با تعجب نگام کرد و گفت:

ـ تو که هنوز این جایی؟ مگه قرار نیست بری پیش شیرین؟!

ـ زنگ زدم به شیرین! خونه نیست. رفته خونه ی خواهر شوهرش!

ـ پس می خوای چی کار کنی؟

ـ با تو میام عروسی!

آروین یه لحظه دست از خشک کردن موهاش برداشت. زل زد تو چشام و در حالی که اخم غلیظی کرده بود گفت:

ـ اصلا حرفشم نزن. من تو رو با خودم نمی برم!

حرصم گرفت، جلوش وایسادم و گفتم:

ـ چرا آخه؟ تو می خوای منو تنها بذاری و بری؟

romangram.com | @romangram_com