#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_155
ـ بهونه نیار! کسی با اومدن عمه ی آروین مخالفتی نداره! مگه نگفتی عمه ی آروین خیلی زن پایه ایه، خب اونم بیارین دیگه.
ـ نه مونا! اصلا حوصله ی ملیحه رو ندارم.
ـ خر نشو راویس! آروین با حضور عمه که دست از پا خطا نمی کنه دیوونه! تازشم این طوری خیلی هم عالی میشه و ملیحه هم وقتی از آروین بی محلی و سردی ببینه کلا بی خیالش میشه!
فکر بدیم نبودا. آروین محال بود جلوی عمه خانوم با ملیحه بگه و بخنده و منو دق بده! ملیحه هم ضایع می شد و منم کلی حال می کردم!
ـ حالا ببینم چی میشه! اگه اومدنی شدیم بهت خبرش رو میدم!
ـ اوکی پس من منتظر جوابت می مونم! کاری نداری؟
ـ نه مرسی زنگ زدی. به شهریارم سلام برسون، بای.
ـ حتما بای.
گوشی رو سر جاش گذاشتم. الان اون چیزی که در وهله ی اول برام اهمیت داره عروسی پنجشنبه و رضایت آروین برای اومدنم بود. فعلا به شمال فکر نمی کردم. باید یه کاری می کردم آروین راضی شه منو ببره وگرنه نمی ذاشتم بره!
***
***
romangram.com | @romangram_com