#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_150
ـ راویس! قراره برای عروسی مریم، چه لباسی بپوشی؟
سرم رو از توی مجله بالا آوردم و به عمه نگاه کردم. لبام آویزون بود. خواستم با ناراحتی بگم که آروین نمی ذاره بیام که آروین فوری گفت:
ـ راویس قرار نیست بیاد.
عمه با تعجب گفت:
ـ واسه چی؟
آروین خیلی سرد و بی تفاوت گفت:
ـ خواهرش شیرین حامله است و راویسم قراره پنجشنبه و جمعه بره پیشش.
آخ آروین آخرش منو با این دروغات دق میدی! پسره ی دروغگو!
عمه با ناراحتی گفت:
ـ حالا شنبه میره! چه عجله ایه؟ راویس! حیف نیست عروسی رو ول کنی بمونی تو خونه؟
بغض گلوم رو گرفت. خیلی دوست داشتم برم. هیچ حرفی نزدم و به سمت آشپزخونه رفتم. اگه قرار بود منو نبره منم نمی ذاشتم بره!
صدای عمه خانوم اومد:
ـ راستی آروین جان! من باید برم خونه ی بهروز! یه سری از لباسام اون جا مونده!
romangram.com | @romangram_com