#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_148


ـ از دیروز دارم برنامه می ریزم که واسه پنجشنبه چی بپوشم.

آروین نگاش رو ازم گرفت و خیلی سرد گفت:

ـ مگه قراره بیای؟

ـ وا، مگه قراره نیام؟ ناسلامتی زنتَما.

ـ لازم نکرده! من تنها میرم!

ـ چرا اون وقت؟!

ـ چون دوس ندارم بیای اون جا و شاهد خرد شدنم باشی! تو همین جوریشم نزده می رقصی وای به حال این که مریم رو تو لباس عروسم ببینی. دیگه ولم نمی کنی و هر روز و هر شب میری رو اعصابم!

ـ اون قدری که فکر می کنی هم بی رحم نیستم! خرد شدن غرورت رو نمی خوام ببینم و برام هیچ لذتی نداره!

ـ اِ، پس چطور دو ماه پیش وقتی خرد شدنم رو دیدی لام تا کام حرف نزدی و عین خیالتم نبود؟ پس چرت نگو لطفا.

ـ مجبور بودم! این رو بفهم، اما بهت قول میدم هیچ وقت به خاطر اون کاری که باهات کردم خودم رو نمی بخشم!

ـ بهتره اون موضوع رو نکشی وسط!

نیشم وا شد و گفتم:

ـ آخ جون! پس میذاری بیام!

romangram.com | @romangram_com