#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_147
با بوسه ی نرمی که روی پیشونیم حس کردم بیدار شدم اما اون قدری خوابم می اومد که چشام رو باز نکردم.
ـ بابت دیشب معذرت می خوام! دیشب یه دقیقه هم خوابم نبرد راویس! همش به تو فکر می کردم. به غلطی که دیشب داشتم می کردم! یادم رفته بود که تو از رابطه ی اولت چقدر زجر کشیدی. منِ خر، داشتم دوباره همون ضربه رو بهت می زدم که تو دو ماه درگیرش بودی. متأسفم راویس! اما باور کن اون قدری داغون بودم که نفهمم دارم چی کار می کنم. اما... اما خوشحالم که کاری نکردم. خوشحالم که جلوی خودم رو گرفتم و نذاشتم از منم مثل رامین خاطره ی بدی داشته باشی. راویس! با این که باهام بد کردی و منو از زندگی کردن محروم کردی اما... اما به جون مامانم نمی خواستم اون جوری عذابت بدم. نمی خواستم بشی بازیچه ام. اون قدری عوضی و لاشی نیستم که مثل یه حیوون به رابطه ای مجبورت کنم که دوست نداری! مریم رو فراموش کردم. باید فراموشش کنم. اون مال من نیست. از اولشم نبود و من خیال می کردم که دارمش! باید به خودم ثابت کنم که مریم رو نمی خوام. می خوام برم عروسیش. می خوام تو لباس عروس ببینمش و باورم بشه که نخواست مال من شه! باورم شه که سهم من نبود، اما راویس! من تو رو نمی بخشم. شاید مقصر از دست دادن مریم نبودی، اما... اما یادم نمیره که به خاطرت چقدر حرف شنیدم و چقدر همه به چشم یه مجرم نگام کردن. اشکای مامانم رو یادم نمیره. مدیون اون روزای سختمی راویس! خوشحالم که کاری نکردم و عذاب وجدان ندارم.
بعد از چند ثانیه، صدای بسته شدن در اومد. پس رفت! چشام رو باز کردم. خواب از سرم پریده بود. اون واقعا آروین بود؟ اونی که اون حرفا رو زد؟ چقدر شرمنده اش بودم. شرمنده ی حرفاش، شرمنده ی کاری که باهاش کرده بودم. ذاتِ آروین خیلی پاک و معصوم بود. اگرم اون حرفا رو بهم زد مقصر خودم بودم. اون فقط داشت خودش رو بی رحم نشون می داد. ته دلش خیلی پاک تر از این حرفا بود. حرفا و کاراش فقط به خاطر زجرایی بود که کشیده بود و به خاطر تهمتایی بود که شنیده بود و نتونسته بود عکسش رو ثابت کنه و بگه که بی گناهه! اتفاق دیشب یادم رفته بود. نگام رو تی شرت آروین که دیشب رو تخت انداخته بود ثابت موند. تی شرت رو برداشتم و چند بار تو تی شرتش نفس عمیق کشیدم. بوی عطرش رو با تموم وجودم تو ریه هام فرستادم. دوست داشتم کمکش کنم تا مریم رو از یاد ببره؛ تا بفهمه لیاقتش بیشتز از مریمه! حالا که مریم از میدون رفته بود کنار، باید خودم رو به آروین نشون می دادم. می دونستم که راه خیلی طولانی و سختیه اما به داشتن آروین می ارزید. آروین کسی بود که اگه عاشق کسی می شد
تموم قلب و روحش رو تقدیمش می کرد. منم غیر از این چی می خواستم ازش؟ باید خودم رو برای عروسی مریم آماده می کردم. دوست داشتم خودم رو خوشگل کنم و به آروین بفهمونم که چیزی از مریم کم ندارم. خونواده ی مهرزاد و عمه خانومم دعوت بودن و فرصت خوبی بود تا برتریم رو نسبت به مریم به همه نشون بدم. شروع کردم به نقشه کشیدن برای پنجشنبه!
***
ـ انیس جون اینام واسه پنجشنبه دعوتن؟
نگاه متعجبی بهم انداخت و گفت:
ـ آره، چرا می پرسی؟
لبخند پهنی زدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com