#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_146
داشتم تقلا می کردم که یه جوری از اون زیر، بیام بیرون و از دستش نجات پیدا کنم که آروین مچ دستم رو محکم گرفت و داد زد:
ـ بهتره خفه شی راویس! به نفعته که راحت رام شی و این قدر کله شق بازی درنیاری! اصلا دوست ندارم به زور مجبورت کنم! تو که نباید نگران چیزی باشی. تو که دیگه دختر نیستی! تو رو یکی دیگه افتتاح کرده. خودت رو به نفهمی نزن پس!
پوزخندی رو لباش دیدم که آتیش گرفتم. جمله ی آخرش عصبیم کرد و برای این که رامش نشم مصمم ترم کرد! هر چی خودم رو تکون دادم که بتونم از دستش نجات پیدا کنم نشد. قوی تر از این حرفا بود! وقتی تقلا کردنام رو دید خندید و گفت:
ـ زور نزن بچه جون! انرژیت رو نگه دار. لازمت میشه عزیزم!
دوباره صورتش رو نزدیک صورتم کرد. هر لحظه داشت فاصله ی لباش با لبام به صفر می رسید. شرایط بدی داشتم. هیچ راه نجاتی برام نبود. اتفاقای اون شب پارتی و اولین رابطه ی اجباریم با رامین، کم کم جلوی چشام زنده شد. نمی دونم چی شد که اشکام راه گرفت و بدنم به شدت لرزید. لبام به شدت تکون می خورد و صدای برخورد دندونام خیلی رو اعصاب بود! آروین با تعجب نگام کرد. چشماش رو از لبام گرفت و تو چشام میخ شد. براش حرکاتم عجیب بود. دستاش رو مچ دستم شل شد. با نگرانی گفت:
ـ چت شد راویس؟ خوبی؟
با صدای لرزان و ضعیفم گفتم:
ـ گمشو برو بیرون آروین! توأم یکی هستی مثل اون رامین هر...زه! توأم مثل اون، منو فقط به خاطر خودت می خوای. حداقل اون عوضی اون قدری مرد بود که تو رابطه ی کثیفش منو جای معشوقه اش فرض نکنه؛ اما تو چی؟ منو می خوای تا مریم رو فراموش کنی لعنتی؟ خیلی کثیفی آروین، خیلی.
هق هق گریه هام بلند شد. شونه هام می لرزید. آروین با تعجب بهم زل زده بود. بعد از چند ثانیه، با یه حرکت سریع، بلند شد. نمی دونم تأثیرحرفام روش چقدر بود اما اون قدری بود که آثار پشیمونی رو تو چشاش دیدم. از روی تخت بلند شد و شقیقه هاش رو محکم فشار داد. دوتاسیلی به صورتش زد و نگام کرد. سرش رو انداخت پایین و زیر لب گفت:
ـ منو ببخش راویس! نمی خواستم اذیت شی!
بعد هم بدون این که بهم فرصت حرف زدن بده، فوری از اتاق خارج شد و در رو محکم بست.
اشکام بند نمی اومد. دوست نداشتم دومین رابطه ام هم وحشیانه و اجباری باشه! من یه بار طعم زور رو چشیده بودم و ازش خاطره ی خوبی نداشتم. اگه تکرار می شد مطمئن بودم که این بار خودم رو می کشم! دوست نداشتم ازم استفاده بشه تا یه نفر دیگه فراموش شه! دوش نداشتم بیاد طرفم فقط به خاطر این که اون لعنتی رو از یاد ببره! منم آدم بودم، دوست داشتم به خاطر خودم بیاد طرفم. دوست داشتم با عشق بیاد سمتم. از این که آروین بهم دست نزده بود خوشحال بودم. حس خوبی داشتم و دیگه از دستش عصبی نبودم. همین که به حرفم احترام گذاشت و رفت خیلی بهم روحیه داد. پتو رو دور خودم پیچیدم. شاید اگه قصدش از رابطه با من فراموش کردن مریم نبود باهاش راه می اومدم؛ اما این جوری... نه، اصلا!
***
romangram.com | @romangram_com