#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_144
ـ پسره ی ضعیف! مریم پنجشنبه عروسیشه و تو این جا غمبرک زدی؟ اون با تو مثل یه تیکه کاغذ باطله رفتار کرد! حالا تو برای از دست دادنش عزا گرفتی؟ واسه کسی تب کن که برات بمیره آقا پسر!
آروین که از حرفام خیلی عصبی شده بود داد زد:
ـ برو تو اتاقت و دیگه این قدر زر نزن! حالا خوبه می بینی تو چه وضعیَما.
یه لحظه حس کردم پرده ی گوشم پاره شد. عجب صدایی داشتا! با خشم، به اتاقم رفتم و در رو بستم. چقدر بی لیاقت بودا. تقصیر منه که نگران این تن لش شدم! حیفه من که نگرانش شده بودم! حقشه هر چی بلا سرش میاد. رفته برای من مست کرده! اما خب معلوم بود اون قدری نخورده که نفهمه چی میگه. صداش یه کم شل و وارفته بود اما کاملا معلوم بود که هوشیاره! لباس خوابم رو پوشیدم و رو تخت دراز کشیدم. شام نخورده بودم و احساس سبکی می کردم. کم کم پلکام داشت گرم خواب می شد که صدای « قیژ » در اومد. جا خوردم! آروین بود. از جا پریدم و روی تخت
نشستم. چراغ رو روشن کرد. چشاش همچنان سرخ بود.
ـ نخوابیدی هنوز؟
لجم گرفت. اینم سؤال بود آخه؟ خب چشات که می بینه بیدارم!
ـ می بینی که. چرا اومدی این جا؟
اخماش در هم رفت.
ـ مشکلی داری؟ این جا خونه ی منه و هر جا عشقم بکشه می خوابم.
ـ اما قبلا که از این جا بدت می اومد و پات رو این جا نمی ذاشتی آقا.
ـ نظرم عوض شده. به توأم مربوط نیست!
در رو بست و کنارم روی تخت نشست. نمی دونم چرا یه لحظه از برقی که توی چشاش دیدم ترسیدم.
romangram.com | @romangram_com