#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_143


ـ من خیلی نگرانشم. خبری ازش ندارین؟

ـ نگرانشی؟!

شیطونه میگه بزنم از پشت تلفن، فکش رو بیارم پایینا! الان وقت نیش زدن بود؟ وقتی سکوتم رو دید خیلی سرد گفت:

ـ پیشِ من بود. ببین راویس! الاناست که بیاد خونه. داغونه! می فهمی؟ داغونه! هواش رو داشته باش و سعی کن سر به سرش نذاری. امشب زیادی مشروب خورد و حالش خوب نیست. باهاش کل کل الکی نکن. شنیدی چی گفتم؟

صدای در ورودی رو شنیدم. دیگه به اراجیفِ رادین گوش ندادم و بدون خداحافظی، گوشی رو سر جاش گذاشتم. اینم برای ما آدم شده!

با خوشحالی به سمت در رفتم. آروین با سر و وضعی داغون داخل شد. چشماش سرخ بود. کتش رو روی مبل انداخت و با دستاش، محکم شقیقه هاش رو فشار داد. با نگرانی نزدیکش شدم.

ـ آروین خوبی؟چرا این قدر دیر کردی؟

نگام کرد. چشاش خیلی وحشتناک بود. دیگه آرامش همیشگی رو تو چشای عسلیش نمی دیدم.

با کلافگی گفت:

ـ به تو مربوط نیست!

با این که خیلی از دیدنش خوشحال بودم اما با این حرفش خیلی عصبی شدم و با حرص گفتم:

ـ برات متأسفم که یه ذره درک و شعور نداری. از صبح خونه نیومدی. حالام که پیدات شده، مست اومدی!

ـ ببین راویس! من هر جوری هستم و هر وقت که بیام خونه، به خودم مربوطه! اون قدرم مست نکردم که نفهمم دارم چی کار می کنم! من حد خودم رو می دونم. پس دهنت رو ببند.

romangram.com | @romangram_com