#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_14






کش و قوسی یه بدنم دادم. چشمام رو مالیدم. نگام روی لباس عروسم که دیشب درِش آورده بودم و لبه ی تخت انداخته بودم، ثابت موند. پوزخندی زدم. چه شب عروسی باشکوهی! خدا امروز رو به خیر کنه. چشمام هنوزم از گریه ی دیشب می سوخت.

خودم رو توی آینه نگاه کردم. صد رحمت به روح! رنگم حسابی پریده بود. حالا هر کی ندونه فکر می کنه از درد زیاد بوده! نیشخندی زدم. موهام ژولیده و به هم چسبیده بود. دیشب وقت نکردم برم حموم. انواع و اقسام ژل مو و واکس مو و هزار کوفت و زهرمار دیگه ام به موهای نازنین و عسلی رنگم زده بودن. با چه بدبختی ای دیشب اون گیرا و تاج و از رو موهام کندم. اوف!

موهام رو شونه زدم. رنگش رو خیلی دوس داشتم. تونسته بودم از رو ژورنالی که زن آرایشگر بهم داده بود رنگ عسلی رو انتخاب کنم. عاشق این رنگ بودم. رنگ چشمای آروین! با آوردن اسمشم تنم لرزید.

از اتاق اومدم بیرون. وارد هال شدم. آروین بیدار شده بود. تی شرت سبز کاهویی تنگی تنش بود. کت و شلوار خوش دوخت دیشبش رو مبل افتاده بود. می خواست نشون بده که تا چقدر از دیشب بیزار بوده. چشماش از بی خوابی سرخ شده بود. اون چرا نخوابیده بود؟ اون که با شکستن دل من باید عشق دنیا رو می کرد؟ برای خودش قهوه ریخته بود و داشت با کیک می خورد. انگار نه انگار منم تو این خونه آدمم!

خواستم حرفی بزنم که متوجه نگاه های غضبناکش شدم.

ـ چیه؟ چرا این جوری نگام می کنی؟

فنجان قهوه اش رو طوری پرت کرد کف آشپزخونه که هزار و یک تیکه شد. اینم کنترل اعصابش رو نداره ها!

داد زد:

ـ برو لباست رو عوض کن. نکنه فکر کردی اومدی خونه ی خاله ات؟

به لباسم نگاه کردم. یه تاپ مشکی و تنگ پوشیده بودم با یه شلوارک سفید. از تعجب کم مونده بود شاخ دربیارم. وا؟ این کجاش دعوا داشت؟ حالا هر کی نمی دونست فکر می کرد من چی پوشیدم که این قاطی کرده!

وقتی دید زل زدم بهش عصبی تر شد و داد زد:

romangram.com | @romangram_com