#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_13


اخماش رفت تو هم! خوب می دونستم که از حاضر جوابی متنفره! هر چی بود، ته تغاری و عزیز کرده ی خونواده شون بود و طاقت گستاخی رو نداشت.

با خشم گفت:

ـ برو تو اتاق و این لباس مسخره رو از تنت در بیار! اصلا خوشم نمیاد از این مراسم مسخره چیزی باقی بمونه!

با حرصی که تو صدامم آشکار بود گفتم:

ـ مراسم مسخره؟! برات متأسفم!

خواستم بلند شم که با لحن جدی و عصبیش گفت:

ـ پس چی خیال کردی؟ هان؟ فکر کردی عاشق و سینه چاکت بودم که حاضر شدم باهات ازدواج کنم؟ تو با من بازی کردی راویس! هم با من هم با خونواده ام. تو غرور خونواده امم خرد کردی. یه جوری ازت انتقام می گیرم که نابود شی. لیاقتت همینه! فکر کردی یام میره چی به سرم آوردی؟ فکر کردی اشکای مامانم یادم میره؟

با بغض گفتم:

ـ چی میخوای از جونم؟ چرا دست از سرم برنمی داری؟

آروین خنده ی بلندی از روی عصبانیت کرد. واقعا ترسیدم. وقتی خنده اش تموم شد گفت:

ـ حالا حالاها من و تو با هم کار داریم خانوم زرنگ! بهت نشون میدم که من کیَم و چه شوخی و بازی مسخره ای با من شروع کردی. زندگی رو برات جهنم می کنم! یه جهنم واقعی!

دیگه طاقت نیاوردم. نمی خواستم جلوی آروین گریه کنم. اون همین جوریشم نزده می رقصید! با سرعت به اتاق خوابی که تختخواب دو نفره توش بود رفتم و در رو قفل کردم. رو تخت دراز کشیدم و زار زدم. این حق من نبود! منم بازیچه بودم. من بی تقصیر بودم!

فصل دوم

romangram.com | @romangram_com