#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_137
ـ حالا کجاش رو دیدی خانومی! هنوز خیلی از خوشمزگیام رو ندیدی.
ـ اِ، این جوریه؟ واجب شد منم چند تا از مزه پرونیام رو بهت نشون بدم.
به حالت مسخره ای خندید و گفت:
ـ تو؟! ریز می بینمت کوچولو!
ـ عینک بزنی می بینی.
آروین قهقهه ای زد و گفت:
ـ هنوز قدرتای منو ندیدی جوجو.
از جا بلند شد. خواست از آشپزخونه خارج شه که وایساد نگام کرد و در حالی که لبخند بدجنسانه ای رو لباش بود، گفت:
ـ راستی! خداروشکر عمه خانوم اومد و ما از قیافه ی زشت و لباسای عهد بوق و گشادت راحت شدیم! جوجه اردک زشت!
نمک پاش رو با حرص سمتش پرت کردم که با یه حرکت، نمک پاش رو گرفت و بلند خندید. لجم گرفت. آروین با خنده رفت. عوضی! به من میگی جوجه اردک زشت؟ گوریل انگوری! دستام رو مشت کردم. چی شده این آقا، این قدر مزه می پرونه؟ پس دیگه روش عذاب دادنش رو عوض کرده. دیگه می خواد شوخی شوخی لجم رو دربیاره و کیف کنه! دیگه دست از تحقیر و توهین برداشته پس! باشه آقا آروین نشونت میدم! فقط بشین و تماشا کن. بهت نشون میدم که من راویس دو ماه پیش نیستم. هر چی بیشتر سکوتم رو می دید جَری تر می شد. خیلی سعی کردم که باهاش راه بیام اما انگار این جوری رو بیشتر دوست داره. خوب ازم سواری گرفته بود. حالا نوبت من بود. از این به بعد میشم یکی مثل
خودش! حالا که این بازی رو شروع کرده بود خودمم اِدامه اش میدم. فقط بشینه و نگاه کنه!
فصل هشتم
romangram.com | @romangram_com