#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_136


آخ آروین، خیلی دوست داشتم اون لحظه، گلدون روی میز رو تو سرت بکوبم! از حرصم، پوست لبم رو جوییدم. عمه که متوجه شوخی آروین شده بود بلند خندید و لپ آروین رو کشید و گفت:

ـ شیطون!

حیف که عمه اون جا بود و نمی شد جوابش رو بدم. با چشم و ابرو، برای آروین خط و نشون کشیدم و اون فقط خندید.

بخند آقا آروین، بخند. بلایی به سرت میارم که خنده های امروزت از یادت بره. بخند که آخرین باره این طوری می خندی عزیزم!

صدای عمه اومد:

ـ آروین پسرم! اگه برات زحمتی نیست فردا منو ببر خونه ی ثریا!

آروین قاشقی از سالاد شیرازیش خورد، الهی کوفت شه برات! الهی گیر کنه گلوت.

ـ می خواین برین خونه ی عمو بهرام؟

ـ آره دیگه. ثریا زنگ زد. دو روزی میرم اون جا.

ـ اوکی، فردا می برمتون!

عمه خانوم از میز فاصله گرفت و به هال برگشت.

ـ خیلی بامزه تشریف دارین آروین خان! می دونستی؟

آروین که حرص رو تو چهره ام می دید لبخندی زد. ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

romangram.com | @romangram_com