#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_135


بازوم رو ول کرد و با لبخند بدجنسانه ای به اندامم نگاه کرد و گفت:

ـ راستی تیپ جدید مبارک! نه خوشم اومد! جدای قیافه ی زشت و غیر قابل تحملت، یه هیکلی داری که به دل بشینه!

کارد می زدی خونم درنمی اومد. با این که سعی کردم خودم رو خونسرد جلوه بدم، پوزخندی زدم و گفتم:

ـ اما متأسفانه تو نه هیکل خوبی داری نه قیافه ی خوبی که بشه بهش دل خوش کرد!

بیچاره ماتش برده بود. باورش نمی شد من در عرض چند روز این قدر گستاخ شده باشم. می خواست جوابم رو بده که عمه صداش کرد. با حرص گفت:

ـ یکی طلبت راویس! تا به موقعش!

آروین با خشم رفت. حقش بود. پسره ی بیشعــــــــور! حالا فکر کرده خودش چقدر جذاب و خوش تیپه! پسره ی گوریل! از حرصم، موهام رو کشیدم.

از این که سر تاپ پوشیدنم واکنشی نشون نداده بود و عصبی نشده بود لجم گرفته بود! این چرا یهو تغییر موضع داد؟! پس اونم قصد داشت این بازی رو ادامه بده! باشه آقا اروین، بچرخ تا بچرخیم!

سر میز ناهار یه کلمه هم باهاش حرف نزدم اما آروین مدام خوشمزگی می کرد و برای عمه خانوم، جوک تعریف می کرد. منم لبخند زورکی و کمرنگی می زدم!

عمه خانوم بعد از خوردن غذای تو بشقابش، گفت:

ـ مرسی عزیزم! خیلی خوشمزه بود.

آروین نذاشت من جوابی بدم و با شیطنت نگام کرد و رو به عمه گفت:

ـ خانومم دستپختش جدا از قیافه و اندامشه عمه جون! اگه این دستپخت و نداشت که صد بار تا حالا فرستاده بودمش خونه ی باباش!

romangram.com | @romangram_com