#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_134
ـ مرسی عزیزم! تو چقدر به فکر منی مهربونم!
اوه، نمی شد با این شوخی کرد! به هر مصیبتی بود بازوم رو از دستش جدا کردم و به آشپزخونه رفتم! پسره ی روانی! روی بازوم جای انگشتاش مونده بود. دیوانه! میز رو می چیدم که بازوم به عقب کشیده شد. آروین بازوم رو گرفته بود. منو محکم چسبوند دیوار.
ـ چته روانی!؟ ترسوندیم.
ـ اِ، ترسیدی؟ آخی کوچولو.
از لحن تحقیرآمیزش لجم گرفت.
ـ بازوم رو ول کن لعنتی!
ـ اگه ول نکنم چی میشه؟
با بی قیدی شونه هام رو بالا انداختم و گفتم:
ـ واسه من هیچی! اما فکر کنم واسه تو خیلی بد بشه وقتی عمه خانوم تو این وضعیت ببینتمون!
این رو خوب فهمیده بودم که خونسرد بودنم بیشتر لجش رو درمیاره! فشاری به بازوم داد و گفت:
ـ زبونت خیلی دراز شده کوچولوی من! مواظب باش کاری نکنی که مجبور شم زبون خوشگلت رو قیچی کنم!
ـ عددی نیستی آقا.
ـ اِ؟ عدد بودنم رو به وقتش بهت نشون میدم.
romangram.com | @romangram_com