#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_132
چشای عمه گرد شد. باز جای شکرش باقی بود که همه چیز رو می نداختم گردن آروین و خودم رو راحت می کردم! البته دروغم که نگفته بودم. واقعا آروین نمی ذاشت بپوشم دیگه!
ـ آروین خیلی بیجا کرده! مگه من نامحرمم؟! اگه بخواین این طوری رفتار کنین می ذارم میرم خونه ی بهروز!
ـ اِ، عمه خانوم؟ به خدا من با شما خیلی راحتم! اما خب... آروین رو که می شناسین. رو بعضی چیزا زیادی گیره!
ـ چه ربطی داره آخه؟ من نیومدم این جا تا بین تو و شوهرت جدایی بندازم. بهت بگما، از امروز لباسایی رو که دوست داری می پوشی. بخوای باز تونیک و لباسای گل و گشاد بپوشی من میرما.
آخ جــــون! دیگه هر چی دلم بخواد می پوشم. هـــــورا.
لبخند پهنی زدم و گفتم:
ـ چشم عمه جون.
من که از خدام بود! دیگه آروینم نمی تونست جیک بزنه! آی خدا جون قربونت برم با این فرشته ای که انداختی تو زندگیم! زندگیم زیر و رو شد.
بعد از صبحونه، رفتم حموم! قصد داشتم خودم رو حسابی خوشگل کنم تا چشای آروین درآد! از حموم که اومدم موهام رو با سشوار خشک کردم و یه تاپ دکلته ی بنفش جیغ، با شلوارک مشکی رنگی پوشیدم. موهام رو روی شونه هایم ریختم. آرایش ملایم و دخترونه ای هم کردم. تاپم خیلی بهم تنگ بود و یقه اش هم زیادی باز بود. مثل زندانی ای شده بودم که بعد از یه مدت، بهش حکم آزادی رو میدن. کم کم داشتم آرزوی پوشیدن لباسای باز و تاپام رو با خودم به گور می بردم! خودم رو تو آینه برانداز کردم. اوه، چی شده بودم! بیچاره آروین کفِش نبُره خیلیه!
« خب جناب آقای مهرزاد! دوست دارم ببینم قیافه ات با دیدن تیپ جدیدم چه شکلی میشه! خیلی دلم می خواد ببینم جرئت داری پیش عمه خانوم، بازم داد و بیداد راه بندازی و بهم بگی لباسم رو عوض کنم یا نه! »
لبخند بدجنسانه ای زدم و به خودم عطر زدم و از اتاق خارج شدم. عمه خانوم رو مبل نشسته بود و داشت برنامه ی آشپزی شبکه تهران رو نگاه می کرد. با دیدنم لبخند پهنی زد و گفت:
ـ وقتی این قدر خوشتیپی، چطوری راضی میشی اون لباسای گشاد رو بپوشی؟ آروین و چرا از دیدن این همه خوشگلی و جذابیت محروم می کنی دختر؟
وای خدا، این عمه چقدر بهم اعتماد به نفس میده! از عمه خانوم تشکر کردم و به آشپزخونه رفتم. برای دیدن عکس العمل آروین خیلی خیلی هیجان داشتم! برای ناهار قرمه سبزی درست کردم! غذای مورد علاقه ی آروین! این رو از انیس جون شنیده بودم. باید یه روزم غذایی که ازش بیزاره رو بپرسم و یه روز برای آروین جون درست کنم! من چه خبیث شدما! مشغول درست کردن سالاد شیرازی بودم که صدای باز شدن در ورودی اومد. پس آقا تشریف فرما شدن! فوری دستام رو شستم و به هال رفتم. آروین حواسش به من نبود و داشت با عمه خانوم احوالپرسی می کرد. کتش رو در آورد و روی مبل نشست.
romangram.com | @romangram_com