#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_131


ـ نه، بفرمایید عمه خانوم.

عمه خانوم چاییش رو سر کشید و گفت:

ـ تو چرا این قدر پوشیده لباس می پوشی؟!

چایی تو گلوم شکست و شروع کردم به سرفه زدن. از چشام اشک می اومد. عمه که از واکنشم گیج شده بود گفت:

ـ چی شد؟ راویس؟

بعد از چند ثانیه بهتر شدم و اشک چشام رو پاک کرد.

ـ خوبی؟

ـ خوبم. ببخشید چای شکست گلوم!

ـ شنیدی بهت چی گفتم؟ تو چند روزی که من پیشتون بودم خوب زیر نظرت داشتم. نمی خوام فضولی کنم اما متأسفانه یکی از خصلتام اینه که زیادی ریز بین و دقیقم! لباسایی که تو خونه می پوشی خیلی معمولین و بعضیاشون زیادی گشادن و تو تنت زار می زنن. می دونی می خوام چی بگم؟ تو چرا تاپ نمی پوشی؟ دوست نداری؟ یا به خاطر حضور من معذبی؟

اوف، این عمه خانوم چقدر تیزه! چه گیری داده به لباسای من! آب دهنم رو قورت دادم. با تته پته گفتم:

ـ خب... راستش... اومم...

ـ چی شده؟

ـ هیچی. فقط آروین گفته که دوست نداره پیش شما من زیاد لباسای باز بپوشم.

romangram.com | @romangram_com