#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_129
شده. از امشب لطف می کنید و تشریف می برید رو زمین می خوابید.
با خودم گفتم: « پس اون عمه ی نداشته ی من بود که صدای نفسای منظمش تموم اتاق رو پر کرده بود! »
با بی خیالی گفتم:
ـ به من چه؟ تو اومدی تو اتاق خواب من! من از رو تخت تکون نمی خورم.
با حرص نگام کرد و گفت:
ـ پا رو دُم من نذار راویس! بد می بینیا. امشب من رو تخت می خوابم!
لبخند موذیانه ای زدم و گفتم:
ـ خب این تخت خیلی بزرگه عزیزم! منم با خوابیدنت کنارم، هیچ مشکلی ندارم!
آروین اخماش رو حسابی در هم کرد و در حالی که دندوناش رو محکم روی هم فشار می داد با خشم گفت:
ـ لعنت بهت راویس! لعنت.
بعد هم با خشم از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بست. خندیدم. پسره ی دیوانه! می خواست نقطه ضعف دستم نده. حقش بود! دلم خنک شده بود. شاید بیماری داره بدبخت! والا. آخه تا این حد می ترسید؟ قصد داشتم این جنگ رو ادامه بدم! تازگیا فهمیده بودم که چقدر حرص دادنش آرومم می کنه. چرا همیشه من کوتاه بیام؟ باید بفهمه که من زنشم و قرار نیست با بودن در کنارم، منم خودم رو کامل در اختیارش بذارم. چه خودشم آدم مهمی می دونست. من اون قدرام که اون خیال می کرد تشنه ی بودن باهاش نبودم. اتفاقا گاهی هم وقتی به رامین فکر می کردم تنم می لرزید و از رابطه ام با آروین واقعا می ترسیدم. فقط قصد داشتم با نقطه ضعفی که از آروین دستم اومده این قدر زجرش بدم تا هوس نکنه بازم سر به سرم بذاره!
شاید خیلی پررو بودم و با این که با دروغم، آروین رو شکسته بودم باید در برابرش بازم کوتاه می اومدم و به حرف مونا گوش می دادم؛ اما وقتی آروین این چیزا حالیش نبود و مدام زجرم می داد من چرا نباید از عذاب دادنش دلم خنک شه؟! نشونش می دم که دختر پپه و بی دست و پایی نیستم!
romangram.com | @romangram_com