#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_128
ریز خندیدم. آروین تی شرتش رو با حرص در آورد و لبه ی تخت انداخت. من همش یک سوم تخت رو گرفته بودم و به راحتی می تونست رو تخت بخوابه اما خب ماشالا با اون همه بدخوابی، قطعا می دونستم صبح روم دراز می کشه!بالشت اضافه ی روی تخت رو برداشت و با حرص رو فرش انداخت و چون جای رختخوابا رو نمی دونست پالتوش رو انداخت روش و دراز کشید. اصلا فکر نمی کردم رو زمین بخوابه! چرا این قدر ازم دوری می کرد؟! مگه نگفت رو زمین نمی تونه بخوابه! این قدر از کنارم خوابیدن می ترسید؟ نه بابا، بهش اصلا نمی خورد که نتونه جلوی خودش رو بگیره! تازشم مطمئن بودم که آروین هیچ حسی به من نداره. کار ظهرشم کاملا غیر ارادی بود! پوفی کشیدم و سعی کردم بخوابم. پنجره ی اتاق تا نصفه باز بود و باد خیلی سردی می اومد. دلم براش سوخت. سرما نخوره حالا! نیم ساعتی گذشته بود و صدای نفساش نشون می داد که خوابه! از روی تخت بلند شدم و پنجره رو کامل بستم. پسره ی بی عرضه، زورش میاد از تو جا رختخوابی برای خودش پتو بیاره. پتویی براش آوردم و روش انداختم. نشستم کنارش
و زل زدم تو صورتش. جدا از اخلاق گندش، پسر جذاب و خوشگلی بود. نمی دونم توش چی می دیدم که این قدر جذبش می شدم. دلم می خواست دستم رو تو موهای مشکی و پرپشتش فرو ببرم و نوازششون کنم اما خب اگه بیدار می شد و می دید می شدم سوژه! بی خیالش شدم و رو تخت دراز کشیدم و زود خوابم برد.
صبح با صدای فس فس ادکلن چشام رو باز کردم. آروین جلوی آینه ی میز توالتم وایساده بود و داشت به کت و شلوار خوش دوختی که تنش بود ادکلن می زد. اوف، اول صبحی داشت دوش می گرفت!
وقتی چشای بازم رو دید با اخم گفت:
ـ خوب خوابیدین شاهزاده خانوم؟
می دونستم از این که رو تخت خوابیدم زورش گرفته. لبخند پهنی زدم و کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:
ـ خیلی زیاد!
آروین با خشم گفت:
ـ از امشب جاهامون عوض میشه!
با گیجی گفتم:
ـ جای چی؟
آروین پوزخندی زد و گفت:
ـ اِ، مثل این که خیلی بهتون خوش گذشته شاهزاده خانوم! منِ بیچاره تا صبح خوابم نبرد رو زمین! تموم بدنم خشک
romangram.com | @romangram_com