#اگر_چه_اجبار_بود_پارت_127


عمه خانوم منو بوسید و شب بخیر گفت و رفت! منو بگو فکر می کردم عمه خانوم که بیاد از تنهایی درمیام؛ این که همش خوابه!

ـ آروین؟

ـ هـــــوم؟

ـ نمیری بخوابی؟

ـ می بینی که دارم نود می بینم.

ـ باشه. من میرم بخوابم.

از رو مبل بلند شدم. صداش رو شنیدم:

ـ رو زمین بخوابیا!

لبخند بدجنسانه ای زدم و گفتم:

ـ چشم!

به اتاق رفتم. عادت نداشتم با لباس آستین بلند بخوابم. لباس خوابم رو پوشیدم. رنگش قرمز و مشکی بود. تو تنم زار می زد. خیلی بهم گشاد شده بود. هنوز لباس خوابایی که شیرین برام خریده بود رو استفاده نکرده بودم. به نظرم دلیلی نداشت که اون لباس خوابای حریر و باز رو بپوشم! این لباس خواب رو دوران مجردیم تو خونه ی شیرین می پوشیدم. الان دیگه خیلی بهم گشاد شده بود. یه بلوز آستین حلقه ای با شلوارک بود. یقه اش شل و ول روی شونه هام افتاده بود و هر چی داشتم و نداشتم ریخته بود بیرون! رو تخت دراز کشیدم و پتو رو دور خودم پیچیدم. نمی دونم چرا خوابم نمی برد. خیلی دوست داشتم واکنش آروین رو وقتی منو رو تخت می بینه، ببینم. دیگه نمی خواستم بشینم و گریه کنم و غصه بخورم! آروین رو دوس داشتم و می دونستم در حقش خیلی نامردی کردم اما اونم زیادی آزارم داده بود. هم جنس آروین این بلا رو سرم آورده بود و بیشتر که فکر می کردم می فهمیدم که خب رامین یکی بوده عین آروین دیگه! حالا باپستی بیشتر! دوست داشتم منم عین خودش حرصش بدم تا بفهمه چه مزه ای میده! یه ساعتی گذشت و خبری از آروین نشد. ای لعنت به هر چی فوتبال و برنامه ی ورزشیه! اگه گذاشتن یه امشب من حرص این بچه رو دربیارم! بابا جان، این عادل چرا خواب نداره؟! چی می خواد از جون شوهرای ما؟ والا.

تا این که بالاخره، صدای قدماش رو شنیدم. آباژور کنار تخت روشن بود اما تو تاریکی من دیده نمی شدم. به خاطر همین با خیال راحت چشام رو باز گذاشتم. در اتاق باز شد و آروین وارد شد. با تعجب به من نگاه کرد و با حرص گفت:

ـ دختره ی پررو! حالا خوبه بهش گفتم من رو تخت می خوابما! اَه.

romangram.com | @romangram_com